گنجور

 
۷۶۱

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳۲

 

... بردار دل ز خویش و در این بحر غوطه ور

بر ساحل ایستاده تماشا چه می کنی

ای فیض عقل و هوش و دل و دین و جان بده ...

فیض کاشانی
 
۷۶۲

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

... شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل

ز غرقاب فراق خود رهی بنما به ساحل ها

اگر دانستمی کویت به سر می‏ آمدم سویت ...

فیض کاشانی
 
۷۶۳

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

... ز گوشه گیری ما ترک جستجو نکنی

که دست پرور گرداب هاست ساحل ما

هنوز خامی دانش در آتشش دارد ...

فیاض لاهیجی
 
۷۶۴

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

... مگر تقدیر شد یارب که کشتی های مشتاقان

ازین گرداب ها هرگز نبیند روی ساحل ها

ره پست و بلندی دارد این وادی خبر دارم ...

فیاض لاهیجی
 
۷۶۵

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

... به این بیچارگی ها دل همان در چاره می بندم

امید ساحل از دل کی رود کشتی تباهان را

فیاض لاهیجی
 
۷۶۶

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

... دامن دریا نگردد تهمت آلود غبار

می دهی بر باد گرد دامن ساحل چرا

قطره گر در خود نگنجد جای استبعاد نیست ...

فیاض لاهیجی
 
۷۶۷

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

... اشک در دیدة ما خواب ندارد امشب

موج طوفان بلد و وعدة ساحل نزدیک

کشتیم لنگر گرداب ندارد امشب ...

فیاض لاهیجی
 
۷۶۸

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

... جنون تهیه نکرد و بهار نزدیک است

نشان ساحل این بحر ای که می پرسی

اگر به موج سواری کنار نزدیک است ...

فیاض لاهیجی
 
۷۶۹

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

... ناگفته به کس راز دل شیشه عیانست

فیاض ازین ورطه به ساحل نتوان رفت

کز اشک تو هر جا که کناریست میانست

فیاض لاهیجی
 
۷۷۰

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

... کافرم گر نبض در دست مسیحا داده است

بی غمی ها کشتیم را خوش به ساحل رانده بود

گریه را نازم که بازم سر به دریا داده است ...

فیاض لاهیجی
 
۷۷۱

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵

 

... در میان لجة غم داشت رهی چون کف دست

کشتی ما خطر آن بود که در ساحل داشت

ناقه هر چند زره از پی مجنون می رفت ...

فیاض لاهیجی
 
۷۷۲

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۷

 

... دل به دریا داده را ز آسیب طوفان باک نیست

موج آخر کشتی خود را به ساحل می برد

ابلهان را درک ذوق عشوة دنیا کجاست ...

فیاض لاهیجی
 
۷۷۳

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۲

 

... با تن هوای صحبت پاکان صواب نیست

گر بشکتنی سفینه به ساحل توان رسید

دیوانه از کجا و حریم ادب کجا ...

... فیاض اگر عنایت برقی رسا بود

از سبزة امید به ساحل توان رسید

فیاض لاهیجی
 
۷۷۴

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۳

 

... بحر عشق است و در او موج خطر بسیارست

کس درین لجه به جز موج به ساحل نرسید

موجة خون شهیدان ز سر چرخ گذشت ...

فیاض لاهیجی
 
۷۷۵

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۴

 

... این گلاب هوش پرور از گل سودا مگیر

موج طوفان بلا راهی به ساحل می برد

گو خطر بر کشتی ما ره درین دریا مگیر ...

فیاض لاهیجی
 
۷۷۶

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۴

 

... بی نصیبان دیاریم از دیار ما مپرس

بحر مالامال دردیم و ز ساحل بی نصیب

ما که پا تا سر میانیم از کنار ما مپرس ...

فیاض لاهیجی
 
۷۷۷

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۳

 

... غیرتم بر صبر می دارد محبت بر جنون

در غم تن به ساحل دل به دریا مانده ام

صحبت احبابم از دل کی کند رفع ملال ...

فیاض لاهیجی
 
۷۷۸

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۹

 

... شکستم کشتی و راندم به دریا

مراد بحر از ساحل گرفتم

شدم یک مشت خون فیاض و آخر ...

فیاض لاهیجی
 
۷۷۹

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۳

 

... ره دور و درازی را که من در زیر پا دارم

غم ساحل درین دریا چو موجم مضطرب دارد

دل جمعی همین از اضطراب ناخدا دارم ...

فیاض لاهیجی
 
۷۸۰

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۶

 

... به یاد لعل تو خونین جگر چون عنابیم

از آن چو موج نبینیم روی ساحل را

که پا شکستة دریانشین چو گردابیم ...

فیاض لاهیجی
 
 
۱
۳۷
۳۸
۳۹
۴۰
۴۱
۶۰