گنجور

 
فیاض لاهیجی

جز تو عاشق را کسی کی سر به صحرا داده است

سرو قمری را ببین بر فرق خود جا داده است

دل چنان نشکست کز سعی توام گردد درست

سنگ بیداد تو داد شیشة ما داده است

وسعت میدان همّت بین که خرج گریه را

دل ز دریا مشربی عمریست تنها داده است

بسکه از غم خوردنم کم دستگه شد روزگار

قسمت امروز از غم‌های فردا داده است

ناتوان بستر درد تو از بهر علاج

کافرم گر نبض در دست مسیحا داده است

بی‌غمی‌ها کشتیم را خوش به ساحل رانده بود

گریه را نازم که بازم سر به دریا داده است

لذّت آوارگی فیّاض باز از کوی عقل

سر به صحرای جنونم بی‌محابا داده است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode