گنجور

 
فیاض لاهیجی

بی‌لبت ساغر می‌ آب ندارد امشب

شمع در مجلس ما تاب ندارد امشب

دل ندانم که دگر در چه خیالست که باز

اشک در دیدة ما خواب ندارد امشب

موج طوفان بلد و وعدة ساحل نزدیک

کشتیم لنگر گرداب ندارد امشب

شمع روی که برافروخته یارب! که فلک

رنگ بر چهرة مهتاب ندارد امشب

از سرشکم نه همین پنجة مژگان جگریست

این حنا، کیست که در آب ندارد امشب

تیرت از پهلوی ما پای کشیدست که دل

تکیه بر بستر سنجاب ندارد امشب

خبری هست که اشکم نه چو هر شب فیّاض

پنجه در پنجة سیماب ندارد امشب