گنجور

 
فیاض لاهیجی

عمدا اگر به یاد تو مشکل توان رسید

گاهی امید هست که غافل توان رسید

گم‌گشتگی کرشمة رهبر نمی‌کشد

گر بگذری ز جاده به منزل توان رسید

چندین مچین به خویش که گر بگذری ز خویش

یک مشت خون به دامن قاتل توان رسید

عصیان اگر کنی ز خدا بی‌خبر مباش

گاهی به حق ز وادی باطل توان رسید

با تن هوای صحبت پاکان صواب نیست

گر بشکتنی سفینه به ساحل توان رسید

دیوانه از کجا و حریم ادب کجا

آنجا به پای مردم عاقل توان رسید

هرگز گمان مبر که به عشرتگه قبول

بی‌رنج راه و طیّ منازل توان رسید

زحمت مکش که صحبت دیدار و دیده نیست

آنجا عجب اگر به دلایل توان رسید

زخمی دوست کم نبود از شهید غیر

گر نه بکشتة تو به بسمل توان رسید

گر بوسة کفش ندهد دست، چون قلم

گاهی به دست بوس انامل توان رسید

فیّاض اگر عنایت برقی رسا بود

از سبزة امید به ساحل توان رسید