گنجور

 
۶۸۱

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۰۲

 

... طبله عطارست گویی در میان گلستان

تخت بزازست گویی در میان لاله زار

از زمین گویی برآوردند گنج شایگان ...

... گه کنار سبزه پر عنبر کند باد صبا

گه دهان لاله پر لؤلؤ کند ابر بهار

گر به لاله بنگری دارد پر از لولو دهان

ور به سبزه بگذری دارد پر از عنبر کنار ...

امیر معزی
 
۶۸۲

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۰۵

 

... که باغ تازگی از سرگرفت دیگر بار

گرفت لاله به صد مهر سبزه را دربر

گرفت سبزه به صد عشق لاله را به کنار

بر آن صحیفه که یک چند زرگران خزان ...

... همی کشند خط از لاجورد و از زنگار

به لاله بنگرکاو را چه مایه بهره رسید

ز باد مشک فشان و ز ابر لؤلؤ بار ...

... به بوستان قضا برکنار جوی اجل

بنفشه رنگ حسام تو لاله آرد بار

ز اشک خسته رسانی به پشت ماهی نم ...

امیر معزی
 
۶۸۳

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۰۷

 

... از آسمان ستاره کند هر زمان نثار

نزدیک لاله برد صبا باد سرد من

افسرده گشت چون دل من او به لاله زار

نرگس گشاد چشم و رخ زرد من بدید ...

امیر معزی
 
۶۸۴

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۱۹

 

... زهری که هست در بن دندانهای مار

ابری است لاله بار و درختی است لاله بر

دیدی درخت لاله بر و ابر لاله بار

باریدنش همیشه به صحرای معرکه ...

امیر معزی
 
۶۸۵

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۲۴

 

... مهر تو گویی که نیسان است کز ریحان ا نس

دل کند خوشبوی و بر رخ بشکفاند لاله زار

بر کفت گویی که باران است از ابر سخا ...

امیر معزی
 
۶۸۶

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۲۵

 

... وقت آن آمد که فرمایی کشیدن بامداد

تخت زیرگلستان و رخت زیر لاله زار

چهره جانان شناسی لاله را در بوستان

قامت دلبر شماری سرو را بر جویبار ...

امیر معزی
 
۶۸۷

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۲۷

 

... پولاد تو نهفته و شمشادت آشکار

دری است آبدار تو را زیر لاله برگ

مشکی است تابدار تو را گرد لاله زار

تاب است در دل من و آب است در دو چشم ...

امیر معزی
 
۶۸۸

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۲۹

 

... جامه های ششتری گسترده شد در کوهسار

لاله کرد از ابر آزاری پر از گوهر دهان

سبزه کرد از باد نوروزی پر از عنبر کنار ...

امیر معزی
 
۶۸۹

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۳۰

 

... در زیر آن دو سنبل مشکین نهفته بود

آن عارضین همچو سمن زار و لاله زار

لختی از آن دو سنبل مشکین بکاستند

تا گشت لاله زار و سمن زارش آشکار

آن زلف کز درازی با دوش بود جفت ...

امیر معزی
 
۶۹۰

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۳۱

 

... زنگارگون چون سبزه بود در مکان خویش

شنگرف گون چو لاله شود روز کارزار

آید دلاوران عجم را از او عجب ...

امیر معزی
 
۶۹۱

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۳۵

 

... وین همچو نقش نامه مانی شد از نگار

از ژاله لاله را همه درست در دهن

وز لاله سبزه را همه لعل است در کنار

چون در کنار سبزه بود لعل قیمتی

اندر دهان لاله سزد در شاهوار

چرخی ستاره بار شدست از نسیم باد ...

امیر معزی
 
۶۹۲

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۴۵

 

... تا خرد و بزرگ است و مطیع است وگنه کار

تا لاله بود بر زبرکوه چو شنگرف

تا سبزه بود بر زبر دشت چو زنگار ...

امیر معزی
 
۶۹۳

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۴۷

 

... کز نسترن و گل نفرآید به نفر بر

کبکان وشق پوش ز بس لاله که خوردند

منقار همه گشت عقیقی به کمر بر ...

امیر معزی
 
۶۹۴

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۴۹

 

... خمار چشم او تا هست زیر غمزه ی جادو

شکنج زلف او تا هست گرد لاله زار اندر

بود جانم بدان هندو دو زلف پرشکن دروا ...

امیر معزی
 
۶۹۵

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۵۶

 

... با تو به طرب شدیم برخور

می خواه که لاله زار و گلزار

از بوی تبت شدست و فنصور ...

امیر معزی
 
۶۹۶

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۶۰

 

... پیام دادم کز عشق تو رخ و تن من

چرا زریر وکمان شدکه بود لاله و تیر

جواب داد که در عشق چون تو بسیارند

ز تیرکرده کمان و ز لاله کرده زریر

پیام دادم کامد به دست تو دل من ...

امیر معزی
 
۶۹۷

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۶۱

 

... این عجب تر که کند روز ملاقات و نبرد

روی چون لاله او روی مخالف چو زریر

بحر جوشان شود آنگه که شود بر تن تو ...

امیر معزی
 
۶۹۸

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۶۲

 

... ز نعمت تو بساطم ستبرق است و حریر

همیشه تا که بروید ز خاک لاله و گل

همیشه تا که بتابد ز چرخ زهره و تیر

ز لاله و گل باغ و ز تیر و زهره چرخ

تو را همه طرب و ناز باد بهره و تیر ...

امیر معزی
 
۶۹۹

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۶۳

 

... همی ندانم تا عاشق است یا معشوق

که گه به گونه لاله است و گه به رنگ زریر

گهی به چشمه چو ماهی گل سیاه خورد ...

امیر معزی
 
۷۰۰

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۶۹

 

... گه مدح و گه غزل شنو از مدح خوان خویش

شاها سپر ز نرگس سیمین و لاله خواه

از زلف و چشم و روی و لب دوستان خویش ...

امیر معزی
 
 
۱
۳۳
۳۴
۳۵
۳۶
۳۷
۳۶۲