گنجور

 
امیر معزی

پیام دادم نزدیک آن بت کشمیر

که زیر حلقهٔ زلفت دلم چراست اسیر

جواب داد که دیوانه شد دل تو ز عشق

به ره نیارد دیوانه را مگر زنجیر

پیام دادم کز بهر چیست گرد رخت

ز مشک و غالیه خطی کشیده حلقه پذیر

جواب داد که خط من آیتی عجب است

که هیچکس به جهان در نداندش تفسیر

پیام دادم کان عارض چو شیر سپید

رها مکن‌که شود سربه سر سیاه چو قیر

جواب داد که‌ گر شیر من چو قیر شود

روا بود چو همه قیر تو شدست چو شیر

پیام دادم کز روی زرد و نالهٔ زار

به زر و زیر همی مانم ای بت‌کشمیر

جواب داد که از زیر و زر بود شاهی

چرا غم است توراگر چو زر شدی و چو زیر

پیام دادم کز عشق تو رخ و تن من

چرا زریر وکمان شدکه بود لاله و تیر

جواب داد که در عشق چون تو بسیارند

ز تیرکرده کمان و ز لاله کرده زریر

پیام دادم کامد به دست تو دل من

به دل بسنده کن و جان من شکار مگیر

جواب داد که جان و دلت به دست من است

چو شرق و غرب به فرمان شاه و حکم وزیر

پیام دادم کاو را غیاث ملت خوان

که عدل اوست بشر را بزرگوار بشیر

جواب داد که او را وزیر عادل گوی

که چشم دولت عالی بدو شدست بصیر

پیام دادم کاندر جهان نظیرش کیست

به ‌دین و دولت و فرهنگ و دانش و تدبیر

جواب داد که او را نظیر نشناسم

ز بهر آنکه خدایش نیافرید نظیر

پیام دادم کز قدر او به حکم قیاس

چه پایه فرق کنم تا به آفتاب منیر

جواب داد که بسیار فرق باید کرد

که قدر خواجه عظیم‌است و آفتاب حقیر

پیام دادم کز دولتش عجب دارم

که قادرست به تأثیر همچو چرخِ اثیر

جواب داد که این دولت جهان‌آرای

زیادت است ز چرخ اثیر در تأثیر

پیام دادم کز منتش گرانبارند

رعیت و سپهِ شهریار‌ِ کشور گیر

جواب داد که در زیر بار منت او

هزار خواجه فزون است و صد هزار امیر

پیام دادم کز دست و طبع او خیزد

نسیم باد صبا و سرشک ابر مَطیر

جواب داد که ابر مطیر و باد صبا

همی خورند زدست و زطبع او تشویر

پیام دادم کز عدل اوست ناپیدا

چو آب حیوان در دهر فتنه و تزویر

جواب داد که از جود اوست ناموجود

چو کیمیا و چو سیمرغ در زمانه فقیر

پیام دادم کازادگان دنیا را

به جای روزی توقیع کلک اوست مشیر

جواب داد که هرچ آن مسیح کردی دم

همی کند گه توقیع کلک او به ضریر

پیام دادم کز دشمان دولت او

شدست بخت نفور و همی‌ کنند نفیر

جواب داد که بر روزنامهٔ ملکان

نبشت‌ گردون ما‌یَملِکون مِن‌ ‌قِطمیر

پیام دادم کاندر ضمیر و فکرت او

جواهر خِرَدست و نوادرِ تقدیر

جواب داد که معلوم کرد عالم را

ملک به فکرت و تقدیر ایزدی به ضمیر

پیام دادم کز بخشش خدای کریم

نرفت و هم نرود در رضای او تأ‌خیر

جواب داد که از گردش سپهر بلند

نرفت و هم نرود در مراد او تقصیر

پیام دادم کاقبال بی‌پرستش او

بود به نزد خردمند خواب بی‌تعبیر

جواب داد که اشعار بی‌ستایش او

بود به نزد سخندان نماز بی‌تکبیر

پیام دادم کز طبع من‌ گهر خیزد

کجا کند قلم من مدیح او تحریر

جواب داد که از طبع تو گهر نه عجب

که هست طبع تو درمدح او چو بحر غزیر

پیام دادم کز خدمتش قرار دل است

همیشه باد بدو چشم روزگار قریر

جواب داد که تا سعد و نصرت از فلک است

فلک مساعد او باد و روزگار نصیر

 
 
 
رودکی

همی بکشتی تا در عدو نماند شجاع

همی بدادی تا در ولی نماند فقیر

بسا کسا که بره‌ست و فرخشه بر خوانش

بسا کسا که جوین نان همی نیابد سیر

مبادرت کن و خامش مباش چندینا

[...]

عنصری

نگر به لاله و طبع بهار رنگ پذیر

یکی برنگ عقیق و دگر ببوی عبیر

چو جعد زلف بتان شاخهای بید و خوید

یکی همه زره است و دگر همه زنجیر

درخت و دشت مگر خواستند خلعت زا بر

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
قطران تبریزی

بتی که راستی از قد او رباید تیر

بتیر غمزه ز گردون فرود آرد تیر

نه سیب سرخ بود با رخان او مر مهر

نه با درنگ بود چون رخان من مه تیر

ز خواب دیده پر آب من ندارد بهر

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

بهست قامت و دیدار آن بت کشمیر

یکی ز سرو بلند و یکی ز بدر منیر

بتی که هست رخ و زلف او به رنگ و به بوی

یکی شبیه عقیق و یکی بسان عبیر

دل و برش به چه ماند به سختی و نرمی

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
ابوالفرج رونی

عمید دولت عالی و خاص مجلس میر

امین گنج شه و حمل بخش حمله پذیر

نهاده روی ز حضرت بدین دیار به غزو

به طالعی که قضا روبود به فتح بشیر

گشاده حشمت او دست عدل بر عالم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه