مستی و عاشقی و جوانی و نوبهار
آن را خوش است کز بر او دور نیست یار
مسکین کسی که عاشق و مست و جوان بود
از یار خویش دور بود وقت نوبهار
باد صبا نگارگر بوستان شدست
در بوستان چگونه توان بود بینگار
صد خرمن گل است کنون در میان باغ
آن را بترکه خرمنگل نیست درکنار
وقت سحر ز فاخته آمد مرا عجب
تا ناله چون کند ز بر سرو جویبار
وز ابر نیز هم عجب آمد مرا همی
تا چون کند زدیده روان درّ شاهوار
ای فاخته تو باری عاشق نیی چو من
جندین منال برگل و بر سرو زارزار
ای ابر نیستی چو من اندر بلای هجر
چندین سرشک بیهده از دیدگان مبار
کار من است نالهٔ زار وگریستن
کز عشق مستمندم و از هجر سوگوار
نه روی آنکه دوست بر من گذر کند
نه راه آن که من به بر او کنم گذار
تدبیر کار خویش ندانم که چون کنم
کز دست او ز دست من اندر گذشت کار
امروز بامداد شدم سوی بوستان
تا بوی بوستان ز سرم کم کند خمار
دیدم هزار لعبت دیبا لباس را
در دست پاره کرده و در گوش گوشوار
گفتی که جبرئیل بر آن لعبتان همی
از آسمان ستاره کند هر زمان نثار
نزدیک لاله برد صبا باد سرد من
افسرده گشت چون دل من او به لالهزار
نرگسگشاد چشم و رخ زرد من بدید
شد چشم او ز عکس رخم شَنبلید وار
گلبن ز خون دیدهٔ من شربتی بخورد
آورد شاخ او همه یاقوت سرخ بار
گفتی بنفشه از جهت داغ و درد من
جامهکبودکرد و خمیده شد و نزار
گفتی رفیقوار ز بهر دعای من
برداشته است دست سوی آسمان چنار
آری مرا چنار ثناگر سزد چو من
باشم ثناگر شرفالملک شهریار
بوسعد پیر دولت و پیرایه بشر
نورِ دلِ سعادت و تاجِ سرِ تَبار
صدری که نیست جز به مراد و هوای او
نه نجم را مسیر و نه افلاک را مدار
در همتش همی نرسد گردش فلک
گویی فلک پیاده شد و همتش سوار
یک در شمار اصل هزارست از آنکه او
هست از شمار یکتن و هست از هنر هزار
توقیع او بدیعتر از صورت پری است
از شرم آن پری نشود هرگز آشکار
دست زمانه سرمهکند چشم خویش را
چون بر هوا شود ز سُم اسب او غبار
گر ابر بهره یابد زرّین کند سرشک
ور بحر بهره یابد مشکین کند بخار
ماند به نار خشمش و ماند به خاک حلم
اندر یکی تحرک و اندر یکی قرار
جان در تعجب است و خرد در تحیرست
تا خاک را چگونه مسخر شدست نار
گرچه اِرم ز نقش بدیع است نامور
ورچه حرم ز امن تمام است نامدار
نقش ارم ز خامه او هست مسترق
امن حرم ز خانهٔ او هست مستعار
هرچند روزگار دگر گشت زآنکه او
جز خواجه کیست سیّد پیران روزگار
هر مدعی که بیهده دعوی کند همی
کاندر جهان چو خواجه دگر هست حقگزار
نپذیر ازو مجرّد دعویّ و گو برو
گردِ جهان بگرد و کریمی چو او بیار
ای همت رفیع تو قانون احتشام
وی سیرت بدیع تو فهرست افتخار
جود تورا لقب ننهم آفتاب و بحر
کز بحر ننگ دارد و از آفتاب عار
ماند به آفتاب و خرد رای روشنت
کاصل همه علوم بدو گردد استوار
در سایهٔ عنایت تو روبه ضعیف
دنبال شیر شرزه بخاید به مرغزار
گردون به زینهار فرستد ستاره را
پیش کسی که پیش تو آید به زینهار
هستی به شفقت پدری اختیار آن
کاورا خدای کرد به سلطانی اختیار
هر روز هست حشمت تو بیشتر ز دی
هر سال هست پایهٔ تو بیشتر ز پار
نور سعادت تو همی زرکند ز خاک
بوی عنایت تو همی گل کند ز خار
از قوتی که دست تو را داد آسمان
وز قدرتی که کِلکِ تو را داد روزگار
وقت ستایش توگمان آیدم که هست
دست تو دستِ حیدر و کلکِ تو ذوالفقار
شُکر تو هست دام و دل من شکار توست
آری چو دام شکر بود دل بود شکار
زرّ سخن به پیش تو پاک آورم همی
زیرا که خاطر تو همی گیردش عیار
گردون ز حُلّههای دگر نقش بسترد
وین حُلّهها بماند تا حشر یادگار
تا عالمان ز قصهٔ موسی و حال خضر
گویند نکتهها که بود شرع را حصار
کلک تو باد در کف راد تو چون صدف
زانان که بود در کف موسی عصا چو مار
از قوّت سمائی و الهام ایزدی
بادی به عمر و علم چو خضر بزرگوار
رأی شریف تو به همه خیرها مشیر
شخص کریم تو به همه فخرها مشار
در روزنامهٔ قدر و دفتر قضا
عمر تو برگذشته ز اندازهٔ شمار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره احساسات عاشقانه و جوانی در زمان بهار صحبت میکند. شاعر از دوری یار و شوق دیدار او گله میکند و به زیبایی گلها و حال دل خود اشاره میکند. او از نالهها و گریههای خود میگوید و به یاد لحظات سختی که به خاطر عشق میکشد، میافتد. احساساتی چون خوشحالی، غم، و تحیر در وجودش متجلی است. در این میان، شاعر با زیباییهای طبیعت و عشقهایش ارتباط برقرار میکند و در نهایت به بزرگی و عظمت شخصیتی که مدحش میکند، اشاره میکند. او به فضل و کرامت این شخصیت اعتراف میکند و آن را با نور و حشمت قیاس میکند. در این توصیف، به تعلق خاطر و پیوند عمیق شاعر به عشق و زیباییها تاکید میشود.
هوش مصنوعی: شادی و عشق و دوران جوانی و بهار، همه چیزهای خوبی هستند که با دوری از محبوب بیمعنا میشوند.
هوش مصنوعی: بیچاره کسی که در جوانی عاشق و شیدا بود، اما در فصل بهار از محبوب خود دور افتاده است.
هوش مصنوعی: باد صبا مانند هنرمندی است که زیباییهای بوستان را به تصویر میکشد. حال تصور کن که در این بوستان چگونه میتوان از زیباییها بدون وجود نقاشی و هنرمند لذت برد؟
هوش مصنوعی: در باغ، هماکنون صدها خوشه گل وجود دارد، اما کنار آن، چیزی از خوشه گل نیست.
هوش مصنوعی: در وقت صبح، صدای فاخته برایم شگفتانگیز بود، زیرا نمیتوانستم درک کنم که چگونه این پرنده همچون نی، نالهاش را از کنار درخت سرو در کنار جویبار میسراید.
هوش مصنوعی: از ابر نیز برایم شگفتانگیز است که چگونه اشکهای چشم، مانند مرواریدهای گرانبها، سرازیر میشوند.
هوش مصنوعی: ای فاخته، تو هم مانند من عاشق نیستی، چون من بارها از غم عشق بر گل و سرو اشک ریختهام.
هوش مصنوعی: ای ابر بیوجود، مثل من در غم دوری، چطور این همه اشک بیفایده از چشمانم بریزی؟
هوش مصنوعی: وظیفه من ناله و گریه کردن است، زیرا به خاطر عشق به شدت نیازمندم و از دوری محبوبم، محزون و غمگین هستم.
هوش مصنوعی: نه به آن زیبایی که از کنارم بگذرد، نه به آن راهی که من بتوانم به سوی او بروم.
هوش مصنوعی: نمیدانم چگونه کار خود را تدبیر کنم، زیرا کارم از دست من خارج شده و تحت کنترل خداست.
هوش مصنوعی: امروز صبح به پارک رفتم تا از عطر و بوی گیاهان و گلها استفاده کنم و خستگی و سرگیجهام برطرف شود.
هوش مصنوعی: چشمانم به هزاران بازیچه زیبا افتاد که پارچههای لباس را در دست دارند و گوشوارهها را در گوشاند.
هوش مصنوعی: تو گفتی که فرشته جبرئیل هر بار از آسمان بر آن دو دختر زیبا ستارهای میپاشد.
هوش مصنوعی: نسیم خنکی که از سمت صحرای لاله میوزد، مرا که دلم غمگین است، افسردهتر میکند. او نیز در میان لالهها به حال من دچار میشود.
هوش مصنوعی: چشم نرگسگشاد او و چهره زرد من را دید، و چشمش از تصویر رخ من مانند شَنبل گل خیره شد.
هوش مصنوعی: گلستان از اشکهای من آبنوشی گرفت و به همین خاطر شاخهاش همه یاقوتهای سرخ را زینت داده است.
هوش مصنوعی: گفتی گل بنفشه به خاطر داغی و دردی که من دارم، رنگش را به آبی تغییر داده و پژمرده و ضعیف شده است.
هوش مصنوعی: تو گفتی که مثل یک دوست به خاطر دعای من، دستت را به سوی آسمان بلند کردهای.
هوش مصنوعی: بله، درخت چنار برای من شایستهی ستایش است، چون من هم مانند او ستایشگری برای بزرگترین پادشاه هستم.
هوش مصنوعی: بوسعد، مردی سالخورده و مایهی خیر و برکت، همچون زینتی برای انسانهاست. او نور دل سعادت و تاج افتخار خانوادهها به شمار میآید.
هوش مصنوعی: تنها اقبال و خواستهی اوست که میتواند در این عالم تاثیرگذار باشد. نه ستارهها مسیر خود را به خاطر ما عوض میکنند و نه مدارهای آسمانی به خاطر ارادهی ما تغییر میکنند.
هوش مصنوعی: شاید کسی به قدری عزم و اراده قوی داشته باشد که در برابر چرخش و تغییرات زمان، از آن پیشی بگیرد؛ به طوری که انگار زمان دیگر توان ایستادن در برابر او را ندارد و خود در حال حرکت است.
هوش مصنوعی: یک نفر از میان هزاران نفر ارزش و اهمیت بیشتری دارد، زیرا او بهتنهایی میتواند نمایانگر استعدادها و ویژگیهای خاص بسیاری باشد.
هوش مصنوعی: این جمله به زیبایی و جذابیت یک نوشته اشاره دارد که از نظر هنری و معنایی بسیار برجستهتر از ظاهر یک پری است. هرچند این پری زیباست، اما به قدری شرمگین است که هرگز نمیتواند خود را به طور کامل نمایان کند.
هوش مصنوعی: زمانه با سرمه، چشمان خود را میآراید، زمانی که غبار ناشی از سم اسب او در آسمان پخش میشود.
هوش مصنوعی: اگر ابر به طلا برسد، اشک میریزد و اگر دریا به مسکین برسد، بخار عطر تولید میکند.
هوش مصنوعی: او از شدت خشم مانند آتش سوزان است و از سر صبر و بردباری مثل خاک آرام و ساکت. در یکی از این حالتها تحرک و جنبش دیده میشود و در دیگری آرامش و سکون.
هوش مصنوعی: روح انسان در شگفتی است و عقل در حیرت، که چگونه این خاک (زمین) توانسته است آتش را به تسلط خود درآورد.
هوش مصنوعی: اگرچه ارم به خاطر زیباییهای خاصش مشهور است، اما حرم به خاطر امنیت و تمامیتش شناخته شده است.
هوش مصنوعی: نقش بهشت از قلم او خلق شده و امنیت این مکان مقدس به خاطر اوست.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه زمان تغییر کرده است، او جز خان و رئیس چیزی نیست و هنوز هم برای افراد با تجربه و بزرگتر از خود، مقام و منزلت دارد.
هوش مصنوعی: هر کسی که بیمورد ادعا کند و خود را بزرگتر از آنچه هست نشان دهد، در حقیقت همانند دیگران در این دنیا وجود دارد و هیچ حق و جایگاهی ندارد.
هوش مصنوعی: از او تنها سخن و ادعا را قبول نکن و به او بگو که در دنیا بگردد و مانند او مرد نیکو و بزرگمنشی را بیاورد.
هوش مصنوعی: ای ارادهی بلند تو مایهی بزرگی و افتخار است و شخصیت زیبا و خاص تو، نشاندهندهی شایستگیها و ارزشهای توست.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم تو را به آفتاب و دریا نسبت دهم، زیرا دریا از عیبها دور است و آفتاب هم از ننگها بری است.
هوش مصنوعی: آفتاب و دانش روشن تو باعث میشود که همه دانشها بر پایهاش استوار شوند و باقی بمانند.
هوش مصنوعی: در زیر سایهی محبت تو، حتی موجودات ضعیف نیز به دنبال شکار شیر قوی و شجاع خواهند رفت و در چمنزار به فعالیت خواهند پرداخت.
هوش مصنوعی: آسمان ستارهای را به کسی میفرستد که به تو نزدیک شود و تو را مورد حفاظت قرار دهد.
هوش مصنوعی: جهان به مهربانی پدرانه، به وجود آمد و خداوند او را برای سلطنت برگزيد.
هوش مصنوعی: هر روز مقام و عظمت تو بیشتر از دیروز است و هر سال جایگاه تو بیشتر از سال گذشته بالا میرود.
هوش مصنوعی: نور خوشبختی تو از خاک میدرخشد و بوی لطف و محبت تو از خارها نیز گل میسازد.
هوش مصنوعی: از نیرویی که آسمان به تو بخشیده و از قدرتی که زمان به تو عطا کرده است، استفاده کن.
هوش مصنوعی: زمانی که به ستایش تو میپردازم، به نظرم میرسد که در کنار تویی مثل حیدر (علی) و قلم تو به مانند ذوالفقار است، که هر دو نماد قدرت و شجاعت هستند.
هوش مصنوعی: من شکر تو را میپرستم و دلم به عشق تو گرفتار است. درست است که شکر مانند دامی است، اما دل من برای شکار عشق تو آماده است.
هوش مصنوعی: من با کلمات زیبا و گرانبها به پیش تو میآییم، زیرا این کلمات مخصوصاً برای دل تو ارزش و جایگاهی خاص دارند.
هوش مصنوعی: آسمان با حلقههای مختلفی نقش و نگار خود را شکل داده است و این حلقهها برای همیشه باقی خواهند ماند تا روز قیامت یادگار بمانند.
هوش مصنوعی: عالمان در مورد داستان موسی و وضعیت خضر نکتههای مهمی را بیان میکنند که این نکات مرزها و قواعد دین را روشن میسازد.
هوش مصنوعی: خط تو مانند باد در دست بازیکن است، همچنان که صدف زانی در دست موسی، عصا را مانند ماری نگه داشته است.
هوش مصنوعی: بادی به زندگی و دانش همچون خضر نیکوکار، از نیروهای آسمانی و الهام الهی میوزد.
هوش مصنوعی: نظر با ارزش تو راهنمای خیرهاست و شخصیت بلندمرتبهات و افتخارات را به همه نشان میدهد.
هوش مصنوعی: زندگی تو از حد و اندازهای که در شمارش نوشته شده، گذشته است و در روزنامهٔ سرنوشت و دفتر تقدیر ثبت شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای خواجه، این همه که تو بر میدهی شمار
بادام ترّ و سیکی و بهمان و باستار
مار است این جهان و جهانجوی مارگیر
از مارگیر مار برآرد همی دمار
نیلوفر کبود نگه کن میان آب
چون تیغ آبداده و یاقوت آبدار
همرنگ آسمان و به کردار آسمان
زردیش بر میانه چو ماه ده و چار
چون راهبی که دو رخ او سال و ماه زرد
[...]
از دیدن و بسودن رخسار و زلف یار
در دست مشک دارم و در دیده لاله زار
بامشک رنگ دارم از آن زلف مشکرنگ
با لاله کار دارم از آن روی لاله کار
ماندست چون دل من در زلف او سیر
[...]
یکروز مانده باز زماه بزرگوار
آیین مهر گان نتوان کرد خواستار
آواز چنگ وبربط و بوی شراب خوش
با ماه روزه کی بود این هر دو سازگار
ورزانکه یاد از و نکنی تنگدل شود
[...]
باران قطره قطره همی بارم ابروار
هر روز خیره خیره ازین چشم سیل بار
ز آن قطره قطره، قطره باران شده خجل
ز آن خیره خیره، خیره دل من ز هجر یار
یاری که ذره ذره نماید همی نظر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.