دو شب گویی که یکجای است گرد یک بهار اندر
و یا زلفین مشکین است گرد روی یار اندر
از آن کوته بود زلفش بر آن روی نگارینش
که کوتاهی بود شب را در ایام بهار اندر
نگار قند لب کاو را بود در جعد سیصد چین
چنو یک بت نبیند کس به چین و قندهار اندر
دل اندر عشق او بندم چرا بندم دلم خیره
به وصف کشمری سروی بهکشمیری نگار اندر
نه درکشمر بود سروی بهسان قامت و قدش
نه چون رویش بود نقشی بهکشمیر و دیار اندر
خمار چشم او تا هست زیر غمزه ی جادو
شکنج زلف او تا هست گرد لالهزار اندر
بود جانم بدان هندو دو زلف پرشکن دروا
بود هوشم بدان جادو دو چشم پرخمار اندر
سرشکم در شمار آید مگر با حلقه ی زلفش
گر آید قطره ی باران به تفصیل و شمار اندر
نگارینا میان بندد به خدمت زهره پیش من
اگر گیرم تو را روزی به آغوش و کنار اندر
از اول فتنه کردی دل پس آنگاهیش بربودی
کنون جانم همی خواهی بس استادی به کار اندر
اگر ایمن نگردم من به جان خویشتن بر تو
بنالم پیش فرزند وزیر شهریار اندر
امیر عالم عادل عمر والا خردمندی
که بینایی است عقل او به چشم روزگار اندر
اگر اسفندیار آید به رجعت باز در عصرش
زند آتش در اجزای تن اسفندیار اندر
وگر چون دست او باشد بحار جملهٔ عالم
همه دُرِّ ثمین باشد بر امواج بحار اندر
به مدحش افتخار آرند میران جهان یکسر
مگر جان است مدح او به چشم افتخار اندر
سواران را که چون حیدر ظفر باید بهر جنگی
ز دُرج اوگهر باید به تیغ هر سوار اندر
پلنگان نه همین اندر جبال از او هراسانند
همه شیران زبون او میان مرغزار اندر
زبان مار را ماند به دستش تیغ زهرآگین
کزو زهرست تا محشر بهدندانهای مار اندر
ایا صدری که از آثار اخلاقت خلایق را
همی پیدا شود حجت به صنع کردگار اندر
و یا بدری که تقدیر الهی داده است او را
کلید روزی خلقی بهدست پردهدار اندر
تو از جاه حُسامالدین حصاری یافتی محکم
که دولت سر همی ساید به دیوار حصار اندر
چو وصل خسرو و شیرین قراری بود دولت را
تورا دولت قراری شد به چرخ بیقرار اندر
اگر نعمت ز جود تو بود در غارت و غوغا
بود حشمت به جاه تو به امن و زینهار اندر
بلی ماه از بر ماهی پناه از تو همی خواهد
به جاه تو همی نازد مدر زیر مدار اندر
همی تابد دو نحس از چرخ چون بهرام و چون کیوان
تو را هر دو مُرَکَب شد به رُمح و ذوالفقار اندر
یکی با حاسدت دایم به قهر و انتقام اندر
مصور جود و خشم تو میان آب و نار اندر
چهار آمد همی عنصر ثبات مرکز عالم
جهان را بر ثبات آمد ز طبع هر چهار اندر
مُرَکب علم و حلم تو میان باد و خاک اندر
مصور جود و خشم تو میان آب و نار اندر
خداوندا شکار تو فراوان است در گیتی
منم شیر سخنگستر میان آن شکار اندر
هر آنگاهیکه از مدح و ثنای تو سخنگویم
کنم سِحر و خرد مُضمر به در شاهوار اندر
ندارد اختیار الا مدیح تو دل بنده
عنان اسب دل دادم به دست اختیار اندر
همیشه تا به عز اندر بود هر ملک پاینده
بمان با دولت و حشمت به ملت پایدار اندر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و جذابیت یار و تاثیر او بر دل عاشق میپردازد. شاعر به وصف چهره و زلفهای یار میپردازد و عشق و دلدادگیاش را نسبت به او بیان میکند. یار به مثابه بهاری دلانگیز توصیف شده و شاعر احساسات خود را در ارتباط با زیبایی او، به ویژه در ایام بهار، بیان میکند. او همچنین از قدرت و رستموارگی دلباختهاش، عشق و همدلی او با دیگران، و تاثیر او بر زندگی مردم و دنیای اطراف صحبت میکند. در انتها، شاعر از دوستی و وفاداریاش نسبت به یار و امید به برقراری دوستی و ارتباط پایدار سخن میگوید.
هوش مصنوعی: دو شب را گویی در یک جا گذراندهایم، همچون گردشی در میان بهاری که زلفهای مشکی یار را احاطه کرده است.
هوش مصنوعی: زلف آن شخص به قدری کوتاه بود که نمای زیبای چهرهاش، شبیه شبهای بهاری به نظر میرسید و همچنان که بهار به نرمی و زیبایی جلوه میکند، او هم با زیبایی خود دلنواز بود.
هوش مصنوعی: دلبر زیبا با لبهای شیرینش، در میان موهایش که مانند جعدی پر از چین و شکن است، همچون بتهایی است که هیچ کس نمیتواند در چین و قندهار نظیرش را بیابد.
هوش مصنوعی: دل خود را به عشق او سپردهام، اما چرا باید به آن بندم؟ دلم مجذوب زیباییهای اوست، همچنان که به وصف یک سرو در کشمر خیره شدهام.
هوش مصنوعی: در سرزمین کشمیر، نه درختی به زیبایی قامت او وجود دارد و نه مانند چهرهاش نقشی زیبا در آن دیار دیده میشود.
هوش مصنوعی: تا زمانی که زیر نگاه پر جادو و خمار چشم او وجود دارد و تا وقتی که زلفهای پیچیدهاش وجود دارد، زیبایی و لطافت لالهزار باقی خواهد ماند.
هوش مصنوعی: عشق من به آن دختر هندی که دو زلفی نرم و شکننده دارد، بینهایت است. در عین حال، زیبایی چشمان مستش مرا به شدت تحت تأثیر قرار داده و هوش و حواسم را به هم ریخته است.
هوش مصنوعی: اگر قطرهای از باران بخواهد در کنار موهای او شمارش شود، پس تنها با حلقهی زلفش میتواند اندازهگیری شود.
هوش مصنوعی: عزیزم، اگر روزی بتوانم تو را در آغوش بگیرم و در کنارم داشته باشم، حتی اگر زهره هم در میان باشد، این همه برای من ارزش دارد.
هوش مصنوعی: تو از ابتدا دل را به وسوسه انداختی و سپس آن را خراب کردی. حالا جانم را هم میخواهی، کافی است که در این کار استاد باشی.
هوش مصنوعی: اگر نتوانم به جان خودم احساس امنیت کنم، در آن صورت به تو شکایت میکنم، پیش وزیر و فرزند پادشاه.
هوش مصنوعی: امیر بزرگ و نیکوکار، عمری با دانش و هوش که درک و تفکر او مانند نوری در روز روشن است.
هوش مصنوعی: اگر اسفندیار دوباره به دنیا بیاید، در زمان او آتش در وجودش شعلهور خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر دست او باشد، تمام دریاها و اقیانوسها ارزشمند و گرانبها خواهند بود و نعمتهای زیادی در امواج این دریاها وجود خواهد داشت.
هوش مصنوعی: سخن در مورد او چنان است که همه سران و بزرگان جهان دربرابرش سر تعظیم فرود میآورند. اما در واقع، تنها جان اوست که شایسته این مدح و ستایش است و این مدح باید با افتخار نگریسته شود.
هوش مصنوعی: سواران که مانند حیدر (علی) در میدان نبرد توانایی دارند، باید از گوهری که در دل خود دارند استفاده کنند و با شمشیرشان در برابر هر جنگی قرار بگیرند.
هوش مصنوعی: پلنگها از او در کوهها میترسند و همه شیرهای ناتوان از او در دشتها گریز دارند.
هوش مصنوعی: زبان مار مانند تیغی است که به دستش گرفته و زهر کشندهای دارد. این زهر از زمان تا قیامت در دندانهای مار باقی میماند.
هوش مصنوعی: آیا دل و جان تو که از طریق رفتار و اخلاق تو بر دیگران تاثیر میگذارد، نشانهای از وجود خالق و قدرتی است که این عالم را به وجود آورده است؟
هوش مصنوعی: او مانند ماهی است که سرنوشت الهی به او کلید روزی انسانها را داده و در دست پردهدار هستی قرار دارد.
هوش مصنوعی: تو از مقام حُسامالدین، دژی محکم به دست آوردی که موفقیت همیشه درون آن محفوظ است.
هوش مصنوعی: با پیوند خسرو و شیرین، زندگی به آرامش و خوشبختی رسید. حالا ای دوست، برای تو هم چنین سرنوشتی رقم خورده که همچون چرخ، در حال چرخش و تغییر است.
هوش مصنوعی: اگر بخشندگی تو نبود، نعمتها در میان شورش و نابسامانی از بین میرفتند و عظمت و grandeur تو در امنیت و آرامش قرار میگرفت.
هوش مصنوعی: بله، ماه به خاطر زیباییاش به تو پناه میآورد و از مقام و منزلت تو که برتری دارد، میبالد. این زیبایی در زیر آسمان نمایان است.
هوش مصنوعی: دو سیاره شوم مانند بهرام و کیوان از آسمان میتابند و تو همزمان تحت تأثیر هر دو آنها قرار گرفتهای، همچون کسی که با نیزه و ذوالفقار محاصره شده باشد.
هوش مصنوعی: یک نفر همواره در حال حسادت به توست و در تلاش است که با خشم و دشمنی، صفات نیک تو را زیر سوال ببرد. او در حرارت خشم و در دنیای متضاد میان آب و آتش بهسر میبرد.
هوش مصنوعی: چهار عنصر (آب، آتش، خاک و هوا) به مرکز عالم آمدند و بر اساس ویژگیهای طبیعی خود، جهان را به ثبات و استحکام رساندند.
هوش مصنوعی: آرامش و دانش تو مانند مرکبی است که در میان باد و خاک حرکت میکند، و بخشندگی و خشم تو همچون تصویری است که بین آب و آتش شکل میگیرد.
هوش مصنوعی: خداوند، در دنیا شکارهای زیادی وجود دارد و من مثل یک شیر هستم که در میان آن شکارها سخن را به زیبایی بیان میکنم.
هوش مصنوعی: هر زمانی که از خوبیها و ستایشت صحبت میکنم، چون جادو و بصیرتی نهفته در دل دارم که به طور شگفتانگیزی به جلوه در میآید.
هوش مصنوعی: دل من هیچ اختیار و تصمیمی ندارد جز ستایش تو. من اختیار دل خود را به دست تو سپردم و آن را مثل اسب به فرمان تو درآوردم.
هوش مصنوعی: همیشه هر سرزمینی که در آن عزت و احترام وجود داشته باشد، به خوبی پابرجا خواهد ماند و با حکومت و ثروت خود، مردمی با ثبات و پایدار را حفظ خواهد کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر از عشقش دلم باشد همیشه زیر بار اندر
چرا گم شد رخش باری بزلف مشکبار اندر
اگر طعنه زند قدّش بسر و جویبار اندر
چرا رخنه کند غمزه ش بتیغ ذوالفقار اندر
شکسته زلف مشک افشان بگرد روی یار اندر
[...]
روان شد لشگر آبان به طرف جوببار اندر
نهاده سیمگون رایت به کتف کوهسار اندر
نهان شد دامن البرز در میغ و بخار اندر
تو گویی گرد کُه بستند پولادین حصار اندر
چو بر بستان کفن پوشید برف تندبار اندر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.