گنجور

 
امیر معزی

تا طَیْلسان سبز برافکند جویبار

دیبای هفت رنگ بپوشید کوهسار

آن همچو گنج خانهٔ قارون شد از گهر

وین همچو نقش نامهٔ مانی شد از نگار

از ژاله لاله را همه دُرَّست در دهن

وز لاله سبزه را همه لعل است در کنار

چون در کنار سبزه بود لعل قیمتی

اندر دهان لاله سزد درّ شاهوار

چرخی ستاره بار شدست از نسیم باد

در هر چمن که هست درختی شکوفه‌دار

نشگفت اگر ز غلغل بلبل قیامت است

باشد به هم قیامت و چرخ ستاره بار

خورشید شد بلند و ز دریا به فعل خویش

هر ساعتی همی ز هوا برکشد بخار

گاهی از آن بخار فلک را کند حجاب

گاهی از آن حجاب زمین را کند نثار

هر سال در جهان دو بهارست خلق را

طبعی بهار اول و عقلی دگر بهار

طبعی بود لطایف یزدان دادگر

عقلی بود مدایح دستور شهریار

عادل نظام ملک اتابک قوام دین

شمس کفات و سیّد سادات روزگار

صدر اجل رضی خلیفه حسن‌که هست

از حُسن خلق حجت احسان کردگار

در همتش همی نرسد گردش فلک

گویی فلک پیاده شد و همتش سوار

رایش ز آفتاب همی زر کند به خاک

مهرش چو نوبهار همی گل کند ز خار

طبعش به جود و عفو کند میل و زین سبب

بخشیدن است شغلش و بخشودن است کار

شد متفق مدار فلک با مراد او

جز بر مراد او نکند ساعتی مدار

ناممکن است دیدن یار و نظیر او

ایزد نیافرید مر او را نظیر و یار

هرکس که در حمایت او زینهار یافت

از دهر یافت تا ابدالدهر زینهار

بر آهویی که سایهٔ عدلش فتد بر او

باشد حرام پنجهٔ شیران مرغزار

ماند به نار خشمش و ماند به خاک حلم

اندر یکی تحرک و اندر یکی قرار

تا ملک شاه را قلمش خط استواست

زان استواست قاعدهٔ ملک استوار

هر مه که نو شود متواتر همی رسد

حملش ز قیروان و خراجش ز قندهار

بستند بر میان کمر عهد و طاعتش

خانان کامران و تکینان کامکار

چون آب و موم گردد گر در خلاف او

زاتش بود مخالف و زاهن بود حصار

خشم و رضای تو سبب عجز و قدرت است

از عجز جبر خیزد و از قدرت اختیار

باطل هر آن‌که از خط مهر تو سرکشید

حق است آن‌که عهد تو را هست خواستار

باطل شد از میانه و حق پیش تو بماند

حق پایدار باشد و باطل نه پایدار

ای خامهٔ تو شاخی کش ساحری است بر

وی نامهٔ تو باغی‌ کش نیکویی است بار

زان خامه سِحر بابلیان هست مُستَرِق

زان نامه نقش مانویان هست مُسْتعار

تو مهر جوی شاه و فلک بر تو مهربان

توکار ساز خلق و جهان با تو سازگار

اندازهٔ شمار ممالک به دست تو

عمر تو درگذشته ز اندازهٔ شمار

 
 
 
رودکی

ای خواجه، این همه که تو بر می‌دهی شمار

بادام ترّ و سیکی و بهمان و باستار

مار است این جهان و جهانجوی مارگیر

از مارگیر مار برآرد همی دمار

کسایی

نیلوفر کبود نگه کن میان آب

چون تیغ آب‌داده و یاقوت آبدار

همرنگ آسمان و به کردار آسمان

زردیش بر میانه چو ماه ده و چار

چون راهبی که دو رخ او سال و ماه زرد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کسایی
عنصری

از دیدن و بسودن رخسار و زلف یار

در دست مشک دارم و در دیده لاله زار

بامشک رنگ دارم از آن زلف مشکرنگ

با لاله کار دارم از آن روی لاله کار

ماندست چون دل من در زلف او سیر

[...]

فرخی سیستانی

یکروز مانده باز زماه بزرگوار

آیین مهر گان نتوان کرد خواستار

آواز چنگ وبربط و بوی شراب خوش

با ماه روزه کی بود این هر دو سازگار

ورزانکه یاد از و نکنی تنگدل شود

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
عسجدی

باران قطره قطره همی بارم ابروار

هر روز خیره خیره ازین چشم سیل بار

ز آن قطره قطره، قطره باران شده خجل

ز آن خیره خیره، خیره دل من ز هجر یار

یاری که ذره ذره نماید همی نظر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه