گنجور

 
۶۴۲۱

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

به پیش چشم من دریا چه چیز است

به ذوق خاطرم صحرا چه چیز است ...

سعیدا
 
۶۴۲۲

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

... نیست مأوایی مرا جز بحر دل

جای گوهر در دل دریا بس است

قامت او عرش را پامال کرد ...

سعیدا
 
۶۴۲۳

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵

 

... دلم به عالم تسکین گرفته است مقام

چو کشتیی که ز دریا به ساحل افتاده است

زبونی تو سعیدا ز دست پیری نیست ...

سعیدا
 
۶۴۲۴

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

... در چشم خرد کوه تن و بی سر و پایی است

دریا لب خشکی و گهر قطره آبی است

عالم دو زمان بر صفت خویش نباشد ...

سعیدا
 
۶۴۲۵

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷

 

... آن دل که در محبت جانان کباب نیست

یک کاسه ای که بر کف دریا نهاده اند

ای تشنگان روید که غیر از حباب نیست ...

سعیدا
 
۶۴۲۶

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰

 

... زراعتگاه هستی روی در افسردگی دارد

که این آب حیات از جوی ما یکسر به دریا رفت

من از آن روز گشتم پشت بر روی زمین چون گل ...

سعیدا
 
۶۴۲۷

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۴

 

ز راه عشقبازی این دل شیدا نمی گردد

که هرگز از طریق خویشتن دریا نمی گردد

تواند آدمی شد اولیا عارف شدن مشکل ...

سعیدا
 
۶۴۲۸

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۲

 

... جهان را هر زمان تغییر اوضاع است در باطن

که دریا در حقیقت هر نفس موج دگر دارد

کسی از چاپلوسی دلنشین ما نمی گردد ...

سعیدا
 
۶۴۲۹

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۵

 

... دل پر ز داغ ایشان همه لاله زار باشد

بفکن به عین دریا خود را و امن بنشین

که بلای موج طوفان همه در کنار باشد ...

سعیدا
 
۶۴۳۰

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۴

 

خارخار دل کجا در دیده ما می خلد

خار ماهی کی به چشم موج دریا می خلد

دستگاه صنع را انگشت رد هم نیست رو ...

سعیدا
 
۶۴۳۱

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۰

 

... قطره چندی که از چشم فلک افتاده است

بحر را نادیدگان نسبت به دریا کرده اند

مهوشان چون زنگیان آیینه ها اشکسته اند ...

سعیدا
 
۶۴۳۲

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷

 

... از چراغ بخت ما دودی که سر برمی زند

برزخ دریا نه موج است این که از تعجیل عمر

می کشد از آستین دستی و بر سر می زند ...

سعیدا
 
۶۴۳۳

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۰

 

... آنچه من در گریه خود دیده ام از روی تو

گر نباشد در میان روی تو دریا می شود

صدهزاران جان به قربان تو دارد انتظار ...

سعیدا
 
۶۴۳۴

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۶

 

... ز جان و دل به طوف مرقد شاه نجف آید

ز دریای سخایش گرچه بسیار است امیدم

قناعت می کنم ز این بحر اگر سنگی به کف آید ...

... چه سازم مدح آل او که در مداحی ایشان

ز جوش عقده های در لب دریا به کف آید

سعیدا گر نبودی بنده ای از بندگان او ...

سعیدا
 
۶۴۳۵

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۶

 

... صفای وقت به امید خم نخواهی یافت

نشین و همچو گهر داد دل ز دریا گیر

قبای اطلس و دیبا نمی شود حایل ...

سعیدا
 
۶۴۳۶

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۷

 

... نباشد جز خط خوبان خطی در دفتر عاشق

چرا شوریده دایم می رود دریا نمی دانم

مگر افکنده بی باکی در او خاکستر عاشق ...

سعیدا
 
۶۴۳۷

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۴

 

اهل عرفان را نباشد فکر سبز و زرد و آل

هر چه افتد در کف دریا بود رزق حلال

گرد کلفت روشنی بخش ضمیر عارف است ...

سعیدا
 
۶۴۳۸

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۰

 

... دارد به قصد جان من صد دشنه مژگان در بغل

دریا به این تردامنی دل شسته از روی زمین

چیزی ندارد غیر کف چون دست عریان در بغل ...

سعیدا
 
۶۴۳۹

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۴

 

... هر که سرگرم به کاری است سعیدا تا هست

شیر در بیشه و ماهی است به دریا مشغول

سعیدا
 
۶۴۴۰

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۹

 

... به فریاد کجا خم می رسد یا شیشه یا ساغر

مگر دریا شود می تا کند یک لحظه مدهوشم

ز حرف سخت سنگ کودکان بهتر که از دردش ...

سعیدا
 
 
۱
۳۲۰
۳۲۱
۳۲۲
۳۲۳
۳۲۴
۳۷۳