گنجور

 
سعیدا

دار نی در کشتن منصور برپا کرده اند

حرف حق را در میان خلق، بالا کرده اند

اهل عقبی در تلاش جاه و حب آرزو

تهمت بیهوده بر ارباب دنیا کرده اند

قطرهٔ چندی که از چشم فلک افتاده است

بحر را نادیدگان نسبت به دریا کرده اند

مهوشان چون زنگیان آیینه ها اشکسته اند

در نظرها تا تو را آیینه سیما کرده اند

در گلستان جهان بر هر گلی اهل نظر

جز به عبرت ننگرد چشمی که بینا کرده اند

بر جبین خویش از چین صد گره بربسته اند

اهل دنیا گر ز کاری عقده ای واکرده اند

اهل همت را نوازش سخت رنجانیدنی است

دوستان بیهوده نی در ناخن ما کرده اند

سرو را در وجد آوردند و گل را در سماع

در چمن هر جا که ذکر جام و صهبا کرده اند

سالکانی را که در قید سلوک افتاده اند

سوزن عیسی است هر خاری که در پا کرده اند

رنج ها بردند استادان به تبدیل صفات

تا در این عالم وجودی را سعیدا کرده اند