رخ زرد عشقبازان چمن و بهار باشد
دل پر ز داغ ایشان همه لاله زار باشد
بفکن به عین دریا خود را و امن بنشین
که بلای موج طوفان همه در کنار باشد
دل غافل آن زمان سرد شود ز دار فانی
سر خویش را ببیند که به پای دار باشد
خبری ز کوی جانان دهد آن کسی که دایم
قطرات اشک خونین به رخش قطار باشد
ز جمال گل کسی فیض برد چو چشم نرگس
که تمام دیده گردد همه انتظار باشد
سخن رقیب بدگو نه پسند خاطر اوست
که به حرف بادآورده چه اعتبار باشد
ز حساب روز محشر نبود غمی سعیدا
که ندیده هیچ کس هیچ که در شمار باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عرفات عشق بازان سر کوی بار باشد
بعلطواف کعبه زین در نروم که عار باشد
چو سری بر آستانش ز سر صفا نهادی
بصفا و مروه ای دل دگرت چه کار باشد
قدمی ز خود برون نه بریاض عشق کآنجا
[...]
شب قدر بی قراران سر زلف یار باشد
مه عید نیکبختان رخ آن نگار باشد
ز غم نگار از آنرو شب و روز بی قرارم
که غمش نمی گذارد که مرا قرار باشد
من مست رند از آنم ز غم خمار فارغ
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.