دارد بت نازک دلم صد جان به قربان در بغل
هر تار کفر زلف او پیچیده ایمان در بغل
تا آسمان ها می رسد فیض از قد و بالای او
دارد چمن از سایه اش سرو خرامان در بغل
صبح بناگوشش کند صد کار روز حشر را
تا خفته آن زلف دوتا خورشید تابان در بغل
صبحی دمی بر خستگان بگذشت آن عیسی نفس
صد زخم را مرهم به کف صد درد درمان در بغل
در بندگی چون زلف او صد حلقه در گوش افکنم
از مهر اگر بنشیندم آن ماه تابان در بغل
بی خون دل ز این بوستان یک گل نمی آید به کف
هر بلبلی دارد نهان صد غنچه پیکان در بغل
از چشم او دارم حذر زان رو که دارد بی گمان
خنجر درون آستین شمشیر عریان در بغل
بگذشت چون باد صبا دامن کشان با خون دل
با آن که چشمش بارها خون کرده پنهان در بغل
قصد عزیمت کرده جان از دست فریاد دلم
همسایه بی آرام شد ز این طفل گریان در بغل
از دست چشم مست او کی دل توانم برکنم
دارد به قصد جان من صد دشنه مژگان در بغل
دریا به این تردامنی دل شسته از روی زمین
چیزی ندارد غیر کف چون دست عریان در بغل
از داغ های عشق او امشب سعیدا در تبم
جان گشته گویا بلبلی دارد گلستان در بغل
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به توصیف زیبایی و تاثیر عمیق معشوق خود میپردازد. او از عشق و کشش به سوی معشوق صحبت میکند و از زلفهای او به عنوان نمادی از ایمان و کفر یاد میکند. شاعر به فیض و نیکیهایی که از وجود معشوق ساطع میشود اشاره میکند و بیان میکند که صبح به یمن جمال او، کارهای روز قیامت را آغاز میکند. همچنین به دردها و زخمهای ناشی از عشق اشاره دارد و میگوید که در بندگی او، حلقههای عشق را به گوش میآویزد.
شاعر در ادامه، چشمان معشوق را به عنوان خطری میبیند که قلب او را میآزارد و حسرت به دل دارد از جدایی و رنجهای عشق. او دلتنگی و شوق خود را از دستدادن معشوق به تصویر میکشد و میگوید که دلبستگی به زیباییهای او به قدری عمیق است که هیچ چیزی نمیتواند او را از آن جدا کند. در نهایت، شاعر از حالتی پر از بیتابی و اشتیاق در عشقش سخن میگوید و دردهای ناشی از عشق را ابراز میکند.
هوش مصنوعی: بت زیبای دل من، به خاطر ناز و افسونش، جانهای زیادی را فدای خود کردهام. هر رشته از زلفهای او، در دل من، نماد ایمان و اعتقاد به اوست، در حالی که شک و کفر به دور آن پیچیده شده است.
هوش مصنوعی: فیض و نعمت از عظمت و جمال او به آسمانها میرسد. سایهاش چنان است که گلها و درختان سرسبز به خاطر آن سرزنده و شاداب هستند.
هوش مصنوعی: صبح به صدا درآمد و کارهای روز قیامت را آغاز کرد، در حالی که آن زلفهای دوگانه خورشید تابان در آغوش خواب بودند.
هوش مصنوعی: صبحی خوش به زحمتکشان گذشت، همچون عیسی که با نفس خود، زخمهای متعدد را بهبود میبخشد و در آغوش خود درمان دردها را دارد.
هوش مصنوعی: اگر در خدمت او، مانند زلفش، حلقههای زیادی به گوش خود آویزان کنم، و اگر او به من محبت کند و در آغوش من بنشیند، حس زیبایی و خوشبختی را تجربه میکنم.
هوش مصنوعی: از دل شکسته و رنجهای عاطفی نمیتوان به راحتی از این بستان یک گل چید. هر پرنده (بلبل) با خود صدها آرزو و امید پنهان دارد که در دلش نهفته است.
هوش مصنوعی: از نگاه او باید بترسم، چون یقین دارم که در آستینش خنجر پنهان دارد و در بغلش شمشیری بدون پوشش.
هوش مصنوعی: زمان به سرعت مانند نسیم صبح گذشت و دلشکستگی عمیق او را در سینهاش پنهان کرده، با حسرت و گریه، بهطرزی غیر محسوس ادامه میدهد.
هوش مصنوعی: نیت سفر کردهام و جانم در حال رفتن است. صدای دلbroken من باعث شده همسایهای که آرامش ندارد از این کودک که در آغوشم گریان است، ناراحت شود.
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم از دست نگاه پرشور او دل بکنم؟ او با مژگانش مانند صد دشنه به جان من هدفگذاری کرده است.
هوش مصنوعی: دریا با این لطافت و زیبایی، تنها چیزی که از روی زمین دارد، نازکی کف آب است که مانند دستی عریان در آغوشش جا دارد.
هوش مصنوعی: امشب احساس میکنم که به شدت تحت تاثیر عشق او قرار دارم. جانم مانند بلبلی است که گلهای زیبایی را در بغل دارد و از شادی و عشق لبریز است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میآید از سیر جگر آهم گلستان در بغل
یاس و تمنا در نفس امید و حرمان در بغل
ز آنسان که طفلان چمن دزدند گل از باغبان
آهم کند گلهای داغ از سینه پنهان در بغل
زین پیشتر گل میفشاند از خنده چاک سینهام
[...]
ای از رخت هر خار را سامان بستان در بغل
هر ذره را از داغ تو خورشید تابان در بغل
هر حلقه زلف ترا صد ملک چین درآستین
هر پرده چشم ترا صد کافرستان در بغل
کی چشم گستاخ مرا راه تماشا می دهد
[...]
دارم دلی، اما چه دل، صدگونه حرمان در بغل
چشمی و خون در آستین، اشکی و طوفان در بغل
باد صبا از کوی تو، گر بگذرد سوی چمن
گل غنچه گردد، تا کند بوی تو پنهان در بغل
نازم خدنگ غمزه را، کز لذت آزار او
[...]
دارم دلی همچون جرس، پیوسته نالان در بغل
از داغ بر احوال خود، صد چشم گریان در بغل
کی از چمن یاد آورم من کز خیال روی او
چون حلقهٔ زلف بتان، دارم گلستان در بغل
صد چاک افتد همچو گل بر جیب من از هر نسیم
[...]
هر تار مژگانم بود موجیّ و عمّان در بغل
هر قطرة اشکم بود نوحیّ و طوفان در بغل
خوش مضطرب میآید از کوی تو باد صبحدم
دارد مگر بویی از آن زلف پریشان در بغل
هر شب چو گل چاک افکنم در جیب و روز از بیم کس
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.