گنجور

 
۵۸۸۱

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۵

 

... خاک مجنون را ز دامان بیابان برده اند

کوه را دل گشت سوراخ و به دریا نم نماند

گوهر از آغوش بحر و لعل از کان برده اند ...

سیدای نسفی
 
۵۸۸۲

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۷

 

... وصل نزدیکان خود را عشق اندازد به دور

ساحل از همسایگی سیلی خورد دریا شود

دیده خود سرخ می سازند ارباب طمع ...

سیدای نسفی
 
۵۸۸۳

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹

 

... می تپد دل در برم چندان که از خود می روم

استخوانهای تن من موج دریا می شود

آدمی را مرگ همعصران کند دانای وقت ...

سیدای نسفی
 
۵۸۸۴

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۷

 

... برکنده ام ز پست و بلند جهان امید

از کوه لاله رفت و به دریا سمک نماند

کوتاه کرد سبزه زبان از حدیث آب ...

سیدای نسفی
 
۵۸۸۵

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۳

 

... نظر بر سفره منعم ندارد مفلس قانع

ز دریا شکوه هرگز بر لب ساحل نمی باشد

تحمل می کند اهل رضا تحقیر گردون را ...

... حباب از دست برد موج بی پروا چه غم دارد

کدورت از کسی در طبع دریا دل نمی باشد

گشادی می شود از اهل همت بستگی ها را ...

سیدای نسفی
 
۵۸۸۶

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۴

 

... کی می رود ز پهلوی منعم گرسنه چشم

گرداب دور از لب دریا نمی شود

رنگینی قبا نکند پیر را جوان ...

... زنجیر قفل نیست به دیوار سد راه

موج حباب مانع دریا نمی شود

احرام کعبه را به تصور مکن تمام ...

سیدای نسفی
 
۵۸۸۷

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۸

 

... ساغرم چون کاسه گرداب عمری شد تهیست

نیست در دریا حبابی رفته سرپوشم کند

چون کمانی حلقه سازم گوشه گیری اختیار ...

سیدای نسفی
 
۵۸۸۸

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۸

 

... ساغر خود دوش بردم سوی بحر از تشنگی

بر لب دریا نظر کردم پر از تبخاله بود

بر سر بالین دنیا دار رفتم روز مرگ ...

سیدای نسفی
 
۵۸۸۹

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۹

 

... از گریه های خویش نگشتیم کامیاب

دریا چه شد که قطره ما را گهر نداد

چشم و دلم پر است چو بادام این چمن ...

سیدای نسفی
 
۵۸۹۰

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۳

 

... نان خشک خویش را گفتم که تر سازم به آب

آن هم از دستم به کام ماهی دریا فتاد

گم نگردد رتبه شعر از شکست بی وقوف ...

سیدای نسفی
 
۵۸۹۱

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰

 

... هلال ابروی خود را رکاب خواهد کرد

مهابت تو نشاند ز شور دریا را

صلابت تو دل سنگ آب خواهد کرد ...

سیدای نسفی
 
۵۸۹۲

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۳

 

... صدای دورباش از حاجبان دار می آید

به دریا می برم آیینه لب تشنه خود را

غبار آلوده است آبی که از جوبار می آید ...

سیدای نسفی
 
۵۸۹۳

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۰

 

... آستین از گریه من حلقه گرداب شد

می شود دریا چو بگذارد کسی دامان به ابر

سد راهم آن سر کو گر نگردد سیدا ...

سیدای نسفی
 
۵۸۹۴

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۱

 

... بود خشت در غمخانه از دارالشفا بهتر

ز آب گوهر دریا دلان لب تر نمی گردد

از این گلشن سرایان تشنه را ماتم سرا بهتر ...

سیدای نسفی
 
۵۸۹۵

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۳

 

ای که خون کردی دل ما راز چشم ما مپرس

می شوی سرگشته از گرداب این دریا مپرس

با تنک ظرفان حدیث باده گلگون مگوی ...

سیدای نسفی
 
۵۸۹۶

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۰

 

... تأکید معنی می کند بر مصحف اعراب نقط

دست شناور کی کند از شورش دریا حذر

دارد خطرها در کمین زنجیر موج از پای بط ...

سیدای نسفی
 
۵۸۹۷

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۳

 

... از برای سیم دنیا پا در این ره مانده ام

شهر و صحرا از نسیم اشک دریا کرده ام

تا نریزد آبروی لنگر من بر زمین ...

سیدای نسفی
 
۵۸۹۸

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۷

 

... عشق را خواستم و دست ز عالم شستم

سوختم خانه خود را و به دریا رفتم

تن لبالب ز هوا در پی یار افتادم ...

سیدای نسفی
 
۵۸۹۹

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۰

 

... قطع می کردم من این ره گر سری می داشتم

آب می دادند چون دریا سخن های مرا

چون صدف گر در کف خود گوهری می داشتم ...

سیدای نسفی
 
۵۹۰۰

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۹

 

... بوی خون می آید از لبهای خشک ساحلم

گر به دریا رو نهم گرداب گردد گردباد

در چمن سازم وطن گردد بیابان منزلم ...

... سیدا امروز زنم در بحر اهل جود نیست

می رود اکنون به خشکی کشتی دریا دلم

سیدای نسفی
 
 
۱
۲۹۳
۲۹۴
۲۹۵
۲۹۶
۲۹۷
۳۷۳