گنجور

 
سیدای نسفی

مرا بر سر کلاه از سایه بال هما بهتر

ز فرش مخملم در زیر پهلو بوریا بهتر

بود زنجیرها بر در ز چین جبهه حاجب

ز قصر زرنگار شاه مأوای گدا بهتر

قدم خم گشته را جز راستی نبود مددکاری

ز همراهان تو را در موسم پیری عصا بهتر

به دولتخانه اهل کرم ره نیست سایل را

از این درها دهان شیر و کام اژدها بهتر

چو میل سرمه آه سینه دل را می کند روشن

غبار خانه صاحب خانه را از توتیا بهتر

نمی بیند جبین گوشه گیران روی درد سر

بود خشت در غمخانه از دارالشفا بهتر

ز آب گوهر دریا دلان لب تر نمی گردد

از این گلشن سرایان تشنه را ماتم سرا بهتر

به اهل فضل هرگز نیست دنیا جوی را کاری

به چشم این خسیسان از زمرد کهربا بهتر

مروت بیش از بالانشین پایان نشین دارد

مرا از گردش افلاک سنگ آسیا بهتر

سخن را نیست پیش اهل دنیا سیدا قدری

به این ناآشنا طبعان نبودن آشنا بهتر