گنجور

 
سیدای نسفی

دوران تمام گشت اثر بر فلک نماند

شد داغ کهنه و به نمکدان نمک نماند

از چشم زرشناس بصارت وداع کرد

امروز امتیاز به سنگ محک نماند

برکنده ام ز پست و بلند جهان امید

از کوه لاله رفت و به دریا سمک نماند

کوتاه کرد سبزه زبان از حدیث آب

از نیش خواهشی به لب جوی ارگ نماند

محراب همچو شیخ در آمد به جستجوی

آسایشی که بود به ملک و ملک نماند

رفتیم بهر دیدن ارباب جاه دوش

در چشم انتظاریی ما مردمک نماند

ما را ز حرص اهل طمع نفس کشته شد

از دست این گروه در این شهر سگ نماند

ای سیدا شکست مرا سد آرزو

اکنون برای آمد یأجوج شک نماند