صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۰۷
... به مقدار گرانی غوطه در گل می زند لنگر
که گردد قطره دور از قرب دریا از گهر بودن
جگردارانه سر کن راه صحرای طلب صایب ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۱۴
... می یک بزم می باید مرا تنها رسانیدن
به کاوش نیست حاجت چشمه دریا دل ما را
ندارد حاصلی ناخن به داغ ما رسانیدن ...
... ز دوری گشت سیل نوبهاران خرج راه اینجا
که خواهد قطره ما را به آن دریا رسانیدن
چه حاصل جز خجالت داد پیش آن قد رعنا ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۱۸
... چو گوهر در کف دست صدف تا کی گره باشی
ازین ماتم سرای استخوانی رو به دریا کن
بکش مانند صایب پای در دامان گمنامی ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۲۳
خدایا قطره ام را شورش دریا کرامت کن
دل خون گشته و مژگان خونپالا کرامت کن ...
... به گرداب بلا انداختی چون کشتی ما را
لبی خشک از شکایت چون لب دریا کرامت کن
مرا هر روز چون خورشید قرصی در کنار افکن ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۶۴
باده با حوصله ما چه تواند کردن
تندی سیل به دریا چه تواند کردن
حمله شعله کجا و سپر موم کجا ...
... از صف آرایی ما عشق فراغت دارد
کثرت موج به دریا چه تواند کردن
عارف از داغ حوادث نکشد رو در هم ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۶۵
... گرد با مرغ سبک پر چه تواند کردن
رگ ابری چه قدر آب ز دریا گیرد
آستین با مژه تر چه تواند کردن ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۶۶
... با تو ظالم کشش دل چه تواند کردن
مانع شورش دریا نشود صایب موج
با جنون قید سلاسل چه تواند کردن
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۶۹
... روی در خلق چو محراب توانی کردن
جگر سوخته حرص به دریا خشک است
این نه ریگی است که سیراب توانی کردن ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۷۱
... که محال است شود بحر کم از جوشیدن
آب تا بود دلم در دل دریا بودم
کرد از بحر مرا دور گهر گردیدن ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۷۳
... دیدن بحر به پوشیدن چشمی بندست
چشم هر چند ز دریا نتوان پوشیدن
رزق هر چند که چون سیل بهاران آید ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۸۸
... به چه امید کند نشو و نما دانه من
می کند سیل فرامش سفر دریا را
دلنشین است ز بس گوشه ویرانه من ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۹۷
... زنده اخگر ز ته آب نیاید بیرون
تا به روشنگر دریا نرساند خود را
تیرگی از دل سیلاب نیاید بیرون ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۱۷
... به آن رهی که توان روی بر قفا کردن
در آن مقام که دریا کف آورد بر لب
سبکسری است تظلم به ناخدا کردن ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۲۰
ز عشق صبر تمنا نمی توان کردن
قرار در دل دریا نمی توان کردن
ز صدق شد دهن صبح پر ز خون شفق ...
... بساز با غم جانان که ترک وصل گهر
به تلخرویی دریا نمی توان کردن
دل دو نیم به دست آر چون قلم صایب ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۳۲
... نهنگ عشق به هر چشمه ای نمی گنجد
ز کاوکاو دل خویش را چو دریا کن
بهانه جوست حیا در نقاب پوشیدن ...
... حریف آبله دل نمی شوی صایب
ز تنگنای صدف روی خود به دریا کن
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۳۳
به آب و گل چه فرو رفته ای نظر وا کن
ازین خرابه چو سیلاب رو به دریا کن
مباش کم ز نسیم سحر درین گلزار ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۴۰
... به وقت صبح چو گردون ستاره باری کن
به کوه موجه دریا چه می کند صایب
علاج خصم سبکسر به بردباری کن
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۴۳
... چو لاله داغ نهان خود آشکار مکن
رسد چو قطره به دریا یکی هزار شود
به جان مضایقه با تیغ آبدار مکن ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۴۷
... کشاکش رگ جان من اختیاری نیست
چو موج در کف دریا بود اراده من
مرا به دانش رسمی مبر ز راه که نیست ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۵۰
... روانی سخن من ز هم خیالان نیست
ز موج خویش چو دریاست تازیانه من
چراغ دولت ابر بهار روشن باد ...
... به ابر قطره دهم سیل در عوض گیرم
ز خرج بیش چو دریا شود خزانه من
مرا ز خاک به اندک توجهی بردار ...