گنجور

 
صائب تبریزی

نظر به زلف و خط آن بهشت سیما کن

شکسته قلم صنع را تماشا کن

مشو غبار دل خلق چون کتابت خشک

به اهل عشق در ایام خط مدارا کن

پیاله از قدح لاله می توان کردن

بگیر گردن مینا و رو به صحرا کن

نمی توان دل صد چاک را به سوزن دوخت

علاج رخنه دل را به درد صهبا کن

مشو مقید همراه اگر چه توفیق است

سفر جریده ازین خاکدان چو عیسی کن

مس از معامله کیمیا زیان نکند

وجود ناقص خود را به هیچ سودا کن

خلاف نفس کلید در بهشت بود

به هر چه نفس تولا کند تبرا کن

جمال یوسفی از کلک صنع می ریزد

همین تو دیده یوسف شناس پیدا کن

به کوه صبر توان جان و موج حادثه برد

برای کشتی خود لنگری مهیا کن

نهنگ عشق به هر چشمه ای نمی گنجد

ز کاوکاو دل خویش را چو دریا کن

بهانه جوست حیا در نقاب پوشیدن

به احتیاط به رخسار او نظر وا کن

خمار و نشأه ز یک چشمه آب می نوشند

به درد و صاف جهان سینه را مصفا کن

نمی توان به قدم قطع آسمان ها کرد

ز شوق، بال و پری چون نسیم پیدا کن

حریف آبله دل نمی شوی صائب

ز تنگنای صدف روی خود به دریا کن

 
 
 
جهان ملک خاتون

بیا و دیده جانم به وصل بینا کن

به بوی زلف خودم دلبرا توانا کن

به روی چون گلت ای گلعذار سیم اندام

زبان بلبل جان را به طبع گویا کن

چو بسته ام دل خود را به زلف سرکش تو

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
صائب تبریزی

به آب و گل چه فرو رفته ای نظر وا کن

ازین خرابه چو سیلاب رو به دریا کن

مباش کم ز نسیم سحر درین گلزار

تو هم به خوش نفسی غنچه دلی وا کن

نگشته تنگ زمان سفر، ز دانه اشک

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
صامت بروجردی

عمو به حالت من چشم مرحمت واکن

بیا و قاسم دلخسته را تماشا کن

گرفته تنگ به حالم سپاه سنگین دل

نظر به قاسم و سپر هجوم اعدا کن

به جز تو هیچ کس اندر غم یتیمان نیست

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صامت بروجردی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه