سرد شد دست و دعا صبح به یک خندیدن
روح را گرم کند خنده به دل دزدیدن
خاطر جمع و پریشان نظری هیهات است
شانه زلف حواس است پریشان دیدن
دیدن بحر به پوشیدن چشمی بندست
چشم هر چند ز دریا نتوان پوشیدن
رزق هر چند که چون سیل بهاران آید
آسیا را نشود سنگ ره نالیدن
پوست پوشیده به جولانگه لیلی رفتم
در ره عشق ز مجنون نتوان لنگیدن
صائب از پیچ و خم زلف سخن مویی شد
اینقدر نیز نباید به سخن پیچیدن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به سردی و دشواریهای زندگی اشاره دارد و از توانایی خنده و شادی برای گرم کردن روح صحبت میکند. او به پریشانی خیال و عدم تمرکز در زندگی اشاره میکند و میگوید دیدن زیباییها نیازمند دقت و توجه است. شاعر بیان میکند که اگرچه روزی خوب و پربرکتی در راه است، هیچکس نباید از مسیر هدف خود دور شود. او از عشق و مجنون سخن میگوید و تأکید میکند که نباید به پیچیدگیهای زندگی بیش از حد توجه کرد و باید به سادگی و صداقت در کلام و عمل روی آورد.
هوش مصنوعی: دستها سرد شدهاند و دعا میکنم، صبح با یک لبخند میتواند روح را دوباره گرم کند. این خنده میتواند به دل روح شادی ببخشد.
هوش مصنوعی: در اینجا به این موضوع اشاره میشود که برای رسیدن به آرامش و تمرکز، نمیتوان به راحتی از جاذبههای حواس و زیباییهای دنیا غفلت کرد. ذهن درگیر و پریشان بودن به راحتی ممکن است. در حقیقت، زیبایی و جذابیتهای دنیوی میتوانند حواس را متزلزل کنند و تمرکز را از بین ببرند.
هوش مصنوعی: دیدن دریا نیازمند چشمی محدود است و هرچند که نتوان دریا را با چشم پوشید، اما چشم نمیتواند از دریا دور بماند.
هوش مصنوعی: هرچند روزی و نعمت مانند سیل بهار به فراوانی بیفتد، اما در زندگی انسان، آسیا از سنگ آسیاب نمیتواند به خاطر آن با شکایت و ناله روبرو شود.
هوش مصنوعی: به سرزمین عشق، با دلی پر شور و شوق رفتهام، و همچنان که مجنون نمیتواند در این راه بیحرکت بایستد، من نیز در حرکت و تلاش برای رسیدن به لیلی هستم.
هوش مصنوعی: صائب میگوید که در گفتار و سخن، نباید به اندازهای پیچیده و مبهم شود که مثل زلفی پرپیچ و خم به نظر برسد. در واقع، بیان او باید ساده و روشن باشد و از پیچیدگیهای غیرضروری پرهیز کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر که را گشت سر از غایت برگردیدن
ساکنان را همه سرگشته تواند دیدن
هر کی از ضعف خود اندر رخ مردان نگرد
بر دو چشم کژ او فرض بود خندیدن
هر کی صفرا شودش غالب از شیرینی
[...]
نرسد هیچ کمالی به سخن سنجیدن
که سخن را صله ای نیست به از فهمیدن
می خلد بیشتر از شیون ماتم در دل
سخن آهسته نگفتن، به صدا خندیدن
لب خاموش مرا بر سر حرف آوردن
[...]
غم همسایه خود خور که از آزادگیست
بر سر سایه خود بید صفت لرزیدن
شاه کامی کندت خانه دل زیر و زبر
خانه غنچه خرابست ز یک خندیدن
هرگز از سنگ جفا کم نشود شورش عشق
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.