گنجور

 
صائب تبریزی

دلا چون ذره زین وحشت سرا آهنگ بالا کن

سرشک گرمرو را شمع بالین مسیحا کن

هر آن راز نهان کز جام جم روشن نمی گردد

بپوشان چشم (و) در آیینه زانو تماشا کن

به گردون برد زور شهپر توفیق شبنم را

تو هم در حلقه افتادگانی، چشم بالا کن

سواد شهر از تنگی به داغ لاله می ماند

ازین زندان مشرب روی در دامان صحرا کن

اگر تن از سرت چون پنبه بردارند از مینا

به روی اهل مجلس خنده قهقه چو مینا کن

متاع ساده لوحی می خرد سوداگر محشر

بیاض سینه پاک از نقطه سهو سویدا کن

چو خون در کوچه باغ رگ سراسر تا به کی گردی؟

به نشتر آشنا شو گلفشانی را تماشا کن

چو گوهر در کف دست صدف تا کی گره باشی؟

ازین ماتم سرای استخوانی رو به دریا کن

بکش مانند صائب پای در دامان گمنامی

گل پژمرده پرواز را در کار عنقا کن

 
 
 
سنایی

چو مردان بشکن این زندان یکی آهنگ صحرا کن

به صحرا در نگر آن گه به کام دل تماشا کن

ازین زندان اگر خواهی که چون یوسف برون آیی

به دانش جان بپرور نیک و در سر علم رویا کن

مشو گمراه و بیچاره چنین اندر ره سودا

[...]

میبدی

ببینی بی‌نقاب آن گه جمال چهره قرآن

چو قرآن روی بنماید زبان ذکر گویا کن ‌

جهان ملک خاتون

بیا ای سرو جان من کنار چشم ما جا کن

وگر در چشمه ننشینی درون جان تو مأوا کن

ز حد بردی جفا بر من نمی پرسی شبی حالم

که گفتت این چنین جانا جفا چندین تو بر ما کن

تو تا کی بسته ای بر ما در شادی بگو جانا

[...]

بابافغانی

بهارست ای سرشک دیدهٔ من رو به صحرا کن

برای لاله‌رویان برگ سبزی چند پیدا کن

قبای نیلگون پوشیده چون سوی چمن آیی

نشین و سوسن آزاد را بند قبا واکن

ز هر جانب بود در جلوه‌ای شاخ گل نرگس

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بابافغانی
کلیم

اگر مرد رهی نعلین خار سعی در پا کن

قدم از سر کن و سودای منزل را ز سر واکن

ز مجنون کم نئی، روز سیاه در هم خود را

بوادی شکیبائی خیال زلف لیلا کن

نه مرد صدمه عشقی ز سر حد هوس بگذر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه