گنجور

 
صائب تبریزی

به آب و گل چه فرو رفته ای نظر وا کن

ازین خرابه چو سیلاب رو به دریا کن

مباش کم ز نسیم سحر درین گلزار

تو هم به خوش نفسی غنچه دلی وا کن

نگشته تنگ زمان سفر، ز دانه اشک

برای راه فنا توشه ای مهیا کن

درین دو هفته که ابر بهار در گذرست

تو نیز دامن امید چون صدف وا کن

مشو چو خوشه به یک سر درین چمن قانع

بکوش و چشم و دل خویش هر دو بینا کن

حریف بحر نگردد شناوری، زنهار

نشسته دست ز جان، دست عجز بالا کن

فکنده است ترا دربدر دهان سؤال

ببند یک در و صد در به روی خود وا کن

ز سنگ خاره دم تیغ زود برگردد

به هر که با تو کند دشمنی مدارا کن

همیشه دور به کام کسی نمی گردد

به خنده حاصل خود صرف همچو مینا کن

نمی توان به پر عقل شد فلک پرواز

ز عشق، صائب بال و پری مهیا کن

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جهان ملک خاتون

بیا و دیده جانم به وصل بینا کن

به بوی زلف خودم دلبرا توانا کن

به روی چون گلت ای گلعذار سیم اندام

زبان بلبل جان را به طبع گویا کن

چو بسته ام دل خود را به زلف سرکش تو

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
صائب تبریزی

نظر به زلف و خط آن بهشت سیما کن

شکسته قلم صنع را تماشا کن

مشو غبار دل خلق چون کتابت خشک

به اهل عشق در ایام خط مدارا کن

پیاله از قدح لاله می توان کردن

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
صامت بروجردی

عمو به حالت من چشم مرحمت واکن

بیا و قاسم دلخسته را تماشا کن

گرفته تنگ به حالم سپاه سنگین دل

نظر به قاسم و سپر هجوم اعدا کن

به جز تو هیچ کس اندر غم یتیمان نیست

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صامت بروجردی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه