میسر نیست با هوش وخرد بی دردسر بودن
گوارا می کند وضع جهان را بی خبر بودن
نباشد بر دلم چون سرو از بی حاصلی باری
که دارد حاصلی چون تازه رویی بی ثمر بودن
قناعت با در دل کن ازین درهای بی حاصل
که باشد زرد روی آفتاب از در به در بودن
ز فیض جام در دورست ذکر خیر جم دایم
نباید در جهان آفرینش بی اثر بودن
شد از تسلیم بر من تنگنای چرخ گلزاری
که گردد بیضه مهد راحت از بی بال و پر بودن
به جامی دستگیری کن من افتاده را ساقی
که دستم چون سبو گردید خشک از زیر سر بودن
ز سنگ کودکان بر دل غباری نیست مجنون را
که خندان است کبک مست از کوه و کمر بودن
بر آتش می زنم چون شمع بهر چشم تر خود را
که در دل می خلد چون خار بی مژگان تر بودن
به مقدار گرانی غوطه در گل می زند لنگر
که گردد قطره دور از قرب دریا از گهر بودن
جگردارانه سر کن راه صحرای طلب صائب
که کام شیر گردد نقش پا از بی جگر بودن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.