گنجور

 
۵۱۸۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۸۹

 

درکرم ساغر اگر هست زمینا در پیش

ابر ازبخشش دریاست ز دریا درپیش

ماپریشان سفران قافله سیلابیم ...

... ساحلی نیست به از شستن دست ازجانش

آن که سیلاب زپی دارد و دریا درپیش

قلم مشق جنون بود مرا هر سر موی ...

صائب تبریزی
 
۵۱۸۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۹۴

 

ریخت از رعشه خجلت به زمین ساغر خویش

ما و دریا چو نمودیم به هم گوهر خویش

بس که چون آینه ترسیده ام از دیده شور ...

... تا ز تیغ تو چو جوهر نکنم بستر خویش

چه کند شورش دریای حوادث با من

من که از موج خطر ساخته ام لنگر خویش ...

صائب تبریزی
 
۵۱۸۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۹۹

 

... تونیز در دل شب همچو شمع گریان باش

ز بخت شور مکن روی تلخ چون دریا

گشاده روی تر از زخم با نمکدان باش ...

صائب تبریزی
 
۵۱۸۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۵۲

 

... در کوچه است اگر چه بود جا به مکتبش

سرچشمه ای که ریشه به دریا رسانده است

از جوش تشنگان نشود تنگ مشربش ...

صائب تبریزی
 
۵۱۸۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۶۴

 

... نتوان زمن گرفت به کثرت حضور خویش

سیلاب با تلاطم دریا چه می کند

پروای شور حشر ندارم ز شور خویش ...

صائب تبریزی
 
۵۱۸۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۰۴

 

... چون بیابان جنون هموار باش

صحبت دریا اگر داری هوس

در رکاب سیل خوشرفتار باش ...

صائب تبریزی
 
۵۱۸۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۰۶

 

... صحبت ما حال شد قال سر خودگرفت

سیل به دریا رسید ماند به ساحل خروش

مغز به باد فنا رفت ز سودای عشق ...

صائب تبریزی
 
۵۱۸۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۰۹

 

... چون کند در انجمن آن یار سیم اندام رقص

طعمه دریا نگردد هرکه از خود شد تهی

تا بود خالی بر روی صهبا جام رقص ...

صائب تبریزی
 
۵۱۸۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۲۰

 

... شوق درهر دل که باشد مطربی درکار نیست

چون کف دریا کند دستار سرمستان سماع

گر چنین آهنگ خواهد شد سرود قمریان ...

صائب تبریزی
 
۵۱۹۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۲۴

 

... صد کمر زنار زیر خرقه دارم همچو شمع

تا نپیوندم به دریا جویبار خویش را

نیست ممکن برزمین پهلو گذارم همچو شمع ...

صائب تبریزی
 
۵۱۹۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۲۸

 

هرکه گردید ز عبرت به تماشا قانع

به کف پوچ شد از گوهر دریا قانع

زود عاجز شود از دیدن یوسف چشمی ...

صائب تبریزی
 
۵۱۹۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۴۳

 

... غافل است آن کس که مال از دشمنان دارد دریغ

در کنار بحر صایب قطره دریا می شود

کس چرا جان را ازان جان جهان دارد دریغ

صائب تبریزی
 
۵۱۹۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۵۵

 

... رزق ارباب توکل می رسد از خوان غیب

نیست از دریا اگر آبی به جو دارد صدف

سد راه رزق گردددچون هنر کامل شود

استخوان از گوهر خود در گلو دارد صدف

نیست کارش خوانمایی پیش دریا چون حباب

گرچه مغزی همچو گوهر درکدو دارد صدف ...

... سنگها از گوهر خود در سبو دارد صدف

با وجود پاکی گوهر درین دریای قدس

از خجالت هردودست خود به رو دارد صدف

در طلب سستی مکن صایب که در دریای تلخ

آب شیرین درقدح ازجستجو دارد صدف

صائب تبریزی
 
۵۱۹۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۵۶

 

نیست غمگین گوهرم ازتنگی جا در صدف

می کند ازآبداری سیر دریا در صدف

گوهر مارا ز عزلت نیست برخاطر غبار ...

... درتن خاکی دل پر خون چه دست و پا زند

چون تواند بال وپر واکرد دریا در صدف

مایه داران مروت بریتیمان مشفقند

مهد گوهر را کند دریا مهیا در صدف

عالم پرشور بر خلوت نشینان بار نیست ...

... گوشه گیری می کند شیرین حیات تلخ را

گوهر شهوار گردد آب دریا درصدف

موجه کثرت نسازد گوشه گیران را ملول

تنگ از دریا نگردد بر گهر جادر صدف

قطره شبنم به خورشید از سبکروحی رسید ...

... عیش قانع رانسازد عالم پرشور تلخ

آب گوهر تلخ کی گردد ز دریا درصدف

دل شد از طول امل محبوس در زندان جسم ...

صائب تبریزی
 
۵۱۹۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۶۴

 

ز تلخرویی دریاست بی نیاز صدف

کند به ابر گهر بار لب فراز صدف ...

... که شد به عقد گهر بوته گداز صدف

دهان لاف پر ازخاک باد دریا را

که پیش ابر کند دست خود دراز صدف ...

صائب تبریزی
 
۵۱۹۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۶۸

 

... جمله ذرات عالم را سویدا کرد عشق

ریخت دریا درگریبان قطره کم ظرف را

ذره ناچیز را خورشید سیما کرد عشق ...

صائب تبریزی
 
۵۱۹۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۶۹

 

... ابر چون در پیش صرصر پای در دامن کشد

مغز ما را چون کف دریا پریشان کرد عشق

کرد از زخم نمایان پیکرم را شاخ شاخ ...

صائب تبریزی
 
۵۱۹۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۹۶

 

عاشق سرگشته را از گردش دوران چه باک

موج دریا دیده را از شورش طوفان چه باک

کشتی بی ناخدا رابادبان لطف خداست ...

صائب تبریزی
 
۵۱۹۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۰۴

 

... در سر کوی تو پایم تا به زانو در گل است

من از دریا گذشتم بارها با پای خشک

می رساندم پیش ازین از شیشه خالی شراب ...

صائب تبریزی
 
۵۲۰۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۱۸

 

... آن را که بود همچو صدف کام و دهان پاک

گر غوطه به دریا دهیش پاک نگردد

هرکس که نشد ازنظر پیر مغان پاک ...

صائب تبریزی
 
 
۱
۲۵۸
۲۵۹
۲۶۰
۲۶۱
۲۶۲
۳۷۳