گنجور

 
صائب تبریزی

در خرابات مغان ستار باش

چون لب پیمانه بی گفتار باش

مهر خاموشی به لب زن چون حباب

درمحیط معرفت سیار باش

فردشو چون نقطه از خط وجود

مرکز این آتشین پرگار باش

خط جوهر بی صفا دارد ترا

ساده شو آیینه اسرار باش

بیخودی این راه را طی می کند

از شراب سرخوشی سرشار باش

از شبیخون گرانخوابی بترس

دیده بان دولت بیدار باش

بر نمی داری خرابیهای سیل

چون بیابان جنون هموار باش

صحبت دریا اگر داری هوس

در رکاب سیل خوشرفتار باش

حلقه تسبیح، شرط ذکر نیست

ذکر کن،در حلقه زنار باش

خار بی گل عمرها بودی بس است

روزگاری هم گل بی خارباش

درد شد چون کهنه،درمان می شود

دایم از درد طلب بیمار باش

گر کنی چون شبنم گل خویش را

چشم برراه فروغ یارباش

مرغ یک پرزود میافتد به خاک

از رجا و خوف برخوردار باش

کاسه دریوزه را بشکن چو ماه

از فروغ عاریت بیزار باش

هست اگر در زیر پا آتش ترا

گو همه روی زمین پر خار باش

ترک کن گفتار بی کردار را

بعد ازین کردار بی گفتار باش

برگ و بار خویش را صائب بریز

از نهال وصل برخوردار باش