گنجور

 
صائب تبریزی

درکرم ساغر اگر هست زمینا در پیش

ابر ازبخشش دریاست ز دریا درپیش

ماپریشان سفران قافله سیلابیم

چه خیال است که افتد خبر ازما درپیش؟

روز محشر نکشد خط زخجالت به زمین

شرمگینی که فکنده است سراینجا در پیش

سبک از یاد گرانان جهان می گردد

کوه قافی که مرا هست چو عنقا درپیش

حسن غافل نتواند ز دل روشن شد

دارد آیینه شب و روز خود آرا در پیش

ساحلی نیست به از شستن دست ازجانش

آن که سیلاب زپی دارد و دریا درپیش

قلم مشق جنون بود مرا هر سر موی

بود روزی که مرا صفحه صحرا در پیش

هر نهالی که درین باغ کند قامت راست

سرخطی دارد ازان قامت رعنا در پیش

پرده خواب شود هرچه ز اوراق نهد

بجز از نامه خود، دیده بینا در پیش

همه دانند که مطلب زدعا آمین است

اگر افتاد ز خط زلف چلیپا در پیش

به سخن دل ندهند آینه رویان جهان

زنگ اینجا بود ازطوطی گویا درپیش

از گل آتش به ته پا بود آن را که بود

همچو شبنم سفر عالم بالا در پیش

صائب امروز محال است نفس راست کند

عاقلی را که بود محنت فردا در پیش

 
 
 
جویای تبریزی

با صدانداز نشست آن بت رعنا در پیش

غم پس سر شد و بگرفت قدح جا در پیش

راه سر منزل وارستگی از حد دور است

توسن سعی زبون دشت تمنا در پیش

کشتهٔ ناز تو بر عمر خضر ناز کند

[...]

حزین لاهیجی

برده شوریدگیم از خود و صهبا در پیش

طرفه سیلی ست به دنباله و دریا در پیش

سرو نازت، چو به گلگشت گلستان آید

سر ز خجلت فکند، نرگس شهلا در پیش

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه