گنجور

 
صائب تبریزی

ز تلخرویی دریاست بی نیاز صدف

کند به ابر گهر بار لب فراز صدف

کمند جذبه ارباب حاجت است کرم

که ابر را کند از بحر پیشواز صدف

ز خوان عالم بالاست روزی دل پاک

نمی کند دهن خود به بحر باز صدف

مگر که خنده دندانمای او را دید؟

که شد به عقد گهر بوته گداز صدف

دهان لاف پر ازخاک باد دریا را

که پیش ابر کند دست خود دراز صدف

ز وصل گوهرازان کامیاب شد صائب

که شد ز صدق سراپا کف نیاز صدف