ریخت از رعشه خجلت به زمین ساغر خویش
ما و دریا چو نمودیم به هم گوهر خویش
بس که چون آینه ترسیده ام از دیده شور
زره زیر قبا ساخته ام جوهر خویش
هر که نا خوانده به هر بزم چو پروانه رود
بایدش قطع نظر کرد ز بال و پرخویش
از چه چون شمع زباد سخر اندیشه کنم ؟
دیده ام من که مکرر به ته پا سرخویش
گریه تلخ بود حاصلش ازبرگ نشاط
در بهار آن که چو گل صرف نسازد زرخویش
نرود پیچ و خم ازرشته جانم بیرون
تا ز تیغ تو چو جوهر نکنم بستر خویش
چه کند شورش دریای حوادث با من ؟
من که از موج خطر ساخته ام لنگر خویش
نیست ممکن چو سبو کاسه در یوزه کنم
دست خشکی که مرا هست به زیر سرخویش
چون خرامش به چمن تخم قیامت کارد
سرو از بیم به صد دست بگیرد سرخویش
پیش آن غنچه دهن حرف مرا سبز نکرد
ترم از گریه بی حاصل چشم تر خویش
گل نیلوفری از یاسمنش جوش زند
اگر از نگهت گل جامه کند در بر خویش
نیست در روی زمین جای سخن گفتن حق
مگر از دار چو منصور کنم منبر خویش
عجبی نیست اگر گوهر سنجیده من
بحر را مانع طوفان شود از لنگر خویش
گرچه چون تیر بود سیر من از زور کمان
می کشم منت پرواز زبال و پر خویش
نکند باد خزان رحم به مجموعه گل
من به امید چه شیرازه کنم دفتر خویش ؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات ژرف شاعر درباره زندگی، عشق و شکنندگی exist کرده است. شاعر از خجالت و ترس خود میگوید، به طوری که احساس میکند باید در برابر مشکلات و حوادث کیهانی مانند یک سپر از خود محافظت کند. او با اشاره به گریه تلخ و شادیهای زودگذر، ناتوانی خود در تغییر آنچه بر او میگذرد را میبیند.
شاعر به نوعی یادآور میشود که با وجود تمام چالشها، همچنان به امید و زیباییهایی که در زندگی وجود دارد، توجه دارد و در تلاش است تا با هنرش حقیقت را به تصویر کشد، حتی اگر این کار خطرناک باشد. او همچنین به قدرت عشق و زیبایی اشاره میکند و اینکه چگونه این احساسات میتوانند عمیقترین تاثیرات را بر روح انسان بگذارند. در نهایت، شاعر به عدم توانایی در بیان حقایق زندگی در جامعه بیرحم اشاره میکند و از سختیهای بیان احساسات واقعیاش سخن میگوید.
هوش مصنوعی: از شدت خجالت، جام خود را به زمین انداختیم و وقتی ما و دریا به هم نگاه کردیم، مانند گوهرهای درخشان شدیم.
هوش مصنوعی: به قدری از نگرانی و ترس به خودم ریختهام که مانند آینه شفاف و شکننده شدهام. به همین دلیل، برای محافظت از خودم زرهی با جوهر وجودم زیر لباس پنهان کردهام.
هوش مصنوعی: هر کسی که بدون دانش و درک وارد جمعی شود، مانند پروانه به دور شمع میچرخد و باید او را از تواناییها و قابلیتهایش جدا دانست.
هوش مصنوعی: چرا باید مثل شمع از باد بترسم و نگران باشم؟ من دیدهام که این ترس بارها و بارها به سراغم آمده است.
هوش مصنوعی: نتیجهی تلخ گریه، به خاطر شادی و نشاطی است که در بهار به دست آمده، همانطور که گل نمیتواند زیباییاش را فقط به خاطر خودش صرف کند.
هوش مصنوعی: رشته زندگیام هرگز از پیچ و خمهایش خارج نمیشود تا اینکه از تیغ تو مانند جواهر بسازم و بستر وجود خود را شکل دهم.
هوش مصنوعی: دریای پرخطر حوادث چه بر سر من خواهد آورد؟ من که با تجربه و مقاومت خود توانستهام لنگر قابل اتکایی بسازم.
هوش مصنوعی: امکان ندارد که من چون سبو، کاسه را در دستان خشک کنم، زیرا که زیر سر خودم چیزی دارم.
هوش مصنوعی: زمانی که آن موجود زیبا به چمن میآید، درختان سروی که از ترس خود را میگیرند، بهطور ناگهانی به زندگی و حیات دوباره میانگارند.
هوش مصنوعی: در مقابل آن غنچه، سخن من تاثیر نکرد. اشکهای بیفایدهام حتی چشمانم را هم تر نکرد.
هوش مصنوعی: اگر گل نیلوفری از زیبایی یاسمنش شکفت، پس در صورت تو که مانند گلی باشی، او نیز باید لباسی از گل به تن کند.
هوش مصنوعی: در دنیا هیچ مکانی برای بیان حقیقت وجود ندارد، جز اینکه منبر خود را بر دار بزنم و مانند منصور سخن بگویم.
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد اگر گوهری ارزشمند و قابل توجه، بتواند از طوفان دریا جلوگیری کند و باعث شود که لنگر خود را ثابت نگه دارد.
هوش مصنوعی: هرچند که مانند یک تیر تند و سریع هستم، اما از شدت نیروی کمان، منتظر پرواز و آزادی از قید و بند خودم هستم.
هوش مصنوعی: شاید باد پاییز به گلهای من آسیب بزند. با چه امیدی میتوانم زندگیام را سامان دهم؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من توام تو منی ای دوست مرو از بر خویش
خویش را غیر مینگار و مران از در خویش
سر و پا گم مکن از فتنه بیپایانت
تا چو حیران بزنم پای جفا بر سر خویش
آن که چون سایه ز شخص تو جدا نیست منم
[...]
روشنی بخش دلم شد تن غم پرور خویش
روشنست آینه شمع ز خاکستر خویش
سگ آن رند قلندر صفت شاه وشم
کز سفال سگ او ساخته جام زر خویش
من بیمار چنان زار شدم کز تن من
[...]
تا کی از گریه توان منع دو چشم تر خویش
بعد از این ما و خجالت به نصیحت گر خویش
شود از گرمی داغ جگرم، خاکستر
گر شب هجر ز الماس کنم بستر خویش
بر زلیخا، به ره عشق، همین طعنه بس است
[...]
از پی رفع خمار دل غمپرور خویش
همه خون گردم و جوشم ز دل ساغر خویش
سینه شوقم و از داغ کنم پنبه داغ
زخم ناسورم و ز الماس کنم نشتر خویش
جگر تشنه که از شعله مبادا سیراب
[...]
دوش در بزم تو دیدم ز دل خود سر خویش
آنچه پروانه ندیدست زبال و پر خویش
منعم از ناله چرا فاش چو شد راز نهان
چیست در خانه که من قفل زنم بر در خویش
خانه زاد جگر سوخته ماست همان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.