گنجور

 
صائب تبریزی

عاشق سرگشته را از گردش دوران چه باک ؟

موج دریا دیده را از شورش طوفان چه باک ؟

کشتی بی ناخدا رابادبان لطف خداست

موج ازخود رفته را ز بحر بی پایان چه باک ؟

سد راه عشق نتواند شدن تدبیر عقل

سیل بی زنهار رااز تنگی میدان چه باک ؟

نیست وحشت ازغبار تن دل آگاه را

پرتو خورشید را از خانه ویران چه باک ؟

نیست درکنعان زیوسف دور بوی پیرهن

روح بالا دست را از عالم امکان چه باک ؟

پاکدامانی است باغ دلگشا آزاده را

یوسف بیجرم را از تنگی زندان چه باک ؟

فارغند از خصمی اختر ملایم طینتان

میوه فردوس را از تیری دندان چه باک ؟

از محک پروا ندارد نقره کامل عیار

خود حسابان رازروز محشر ودیوان چه باک ؟

می کند رسوا ترازو جنس ناسنجیده را

مردم سنجیده را ازشکوه در حشر از میزان چه باک ؟

نیست گردون منفعل از تلخکامیهای خلق

میزبان سفله را از شکوه مهمان چه باک ؟

رو نمی تابد ز حرص ازنان سوزن دار، سگ

دیده های نرم را از تیزی دربان چه باک ؟

شمع می لرزد به جان خویش از بیمایگی

شعله پرمایه را ز افشاندن دامان چه باک؟

سرو ازبیمهری باد خزان آسوده است

صائب آزاده را از سردی دوران چه باک ؟