فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » بخش ۱۸
... همی تاخت چون گرد با اسپنوی
سوی راه توران نهادند روی
زمانی دوید اسپ جنگی تژاو ...
... نهاده همه سر سوی کارزار
ز دریا بدریا نبود ایچ راه
ز اسپ و ز پیل و هیون و سپاه ...
... بفرمود پیران که بیره روید
از ایدر سوی راه کوته روید
نباید که یابند خود آگهی ...
... همی جست بیدار کار جهان
بتندی براه اندر آورد روی
بسوی گروگرد شد جنگجوی ...
... شب و روز با جام پر می بدست
سواری طلایه ندیدم براه
نه اندیشه رزم توران سپاه ...
فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » بخش ۱۹
... سپاهی ازین گونه گشتند باز
شده مانده از رزم و راه دراز
ز هامون سپهبد سوی کوه شد ...
... جهاندیدگان پیش اوی آمدند
شکسته دل و راه جوی آمدند
یکی دیدبان بر سر کوه کرد ...
فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » بخش ۲۰
... ندانم مرا دشمن و دوست کیست
مرو گفتم او را براه چرم
مزن بر کلات و سپدکوه دم ...
... نهاد از بر نامه بر مهر شاه
فرستاده را گفت برکش براه
ز رفتن شب و روز ماسای هیچ ...
... ز گردان نیامد ترا شرم و باک
نگفتم مرو سوی راه چرم
برفتی و دادی دل من به غم ...
فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » بخش ۲۲
... ابا نامداران گودرزیان
کزیشان بدی راه سود و زیان
بتیغ و بنیزه برآویختند ...
... بکردار آتش دلش بردمید
عنان کرد پیچان براه گریز
برآمد ز گودرزیان رستخیز ...
... بیامد که آرد بنزد سپاه
چو ترکان بدیدند اختر براه
یکی شیردل لشکری جنگجوی ...
فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » بخش ۲۳
... برو گشت گریان و رخ را بخست
بدرید پیراهن او را ببست
بدو گفت مندیش کز خستگی ست ...
... وزان جایگه تا بدین رزمگاه
پیاده بپیمود چون باد راه
سراسر همه دشت پرکشته دید ...
... همی گفت کاکنون چه سازیم روی
بر این دشت بی بارگی راه جوی
ازو سرکشان آگهی یافتند ...
... بیا تا بسازیم سوگند و بند
براهی که آید دلت را پسند
ازان پس یکی با تو خویشی کنیم ...
... به مهر ش بدادم بسی پند خوب
نمودم بدو راه و پیوند خوب
سخن را نبد بر دلش هیچ راه
همی راه جوید به ایران سپاه
به پیران چنین گفت جنگی تژاو ...
فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » بخش ۲۵
... سپهدار پیران و آن انجمن
نهادند سر سوی راه ختن
بپای آمد این داستان فرود ...
فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۲
چو لشکر بیامد به راه چرم
کلات از بر و زیر آب میم ...
فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۳
... سر آزاد کن دور شو زین میان
ببند این در بیم و راه زیان
بر شاه ایران شوی با سپاه ...
فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۶
... چنین روی از جنگ برگاشتند
برو بازگردان سپه را ز راه
ز بیغاره دشمن و شرم شاه ...
فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۷
... که چرخ فلک زیر بالای تست
پس لشکر اندر گرفتند راه
سپهدار پیران و توران سپاه ...
... ندید ایچ لهاک جای درنگ
بنزدیک پیران بیامد ز راه
بدو آگهی داد ز ایران سپاه
که ایشان بکوه هماون درند
همه بسته بر پیش راه گزند
بهومان بفرمود پیران که زود ...
فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۸
... چو بشنید پیران ز هر سو سپاه
فرستاد و بگرفت بر کوه راه
بهر سو ز توران بیامد گروه
سپاه انجمن کرد بر گرد کوه
بریشان چو راه علف تنگ شد
سپهبد سوی چاره جنگ شد ...
... شود تیره دیدار پرخاشخر
چو راه علف تنگ شد بر سپاه
کسی کوه خارا ندارد نگاه ...
فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۹
... سپرهای چینی بسر در کشید
ز هر سو بریشان بگیرید راه
کنون کز بره بر کشد تیغ ماه ...
... چنین گفت هومان به آواز تیز
که نه جای جنگست و راه گریز
برانگیخت از جایتان بخت بد ...
... چو هومان رسید اندران رزمگاه
ز کشته ندید ایچ بر دشت راه
به پیران چنین گفت کامروز گرد ...
فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱۰
... شب تیره و گرزهای گران
هم از تشنگی هم ز راه دراز
گزیدن در رنج بر جای ناز ...
... پر اندیشه جان جهاندار شاه
دو فرسنگ با او بیامد به راه
دو منزل همی کرد رستم یکی ...
فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱۱
... چو بیچاره گردند بیجان شوند
گشاده نباید که دارید راه
دو رویه پس و پیش این رزمگاه ...
... چو خورشید برزد ز خرچنگ چنگ
بدرید پیراهن مشک رنگ
به پیران فرستاده آمد ز شاه ...
... پذیره شوم پیش این انجمن
که ایشان ز راه دراز آمدند
پراندیشه و رزمساز آمدند ...
... گریزان برانند ازین جای تنگ
کنون کوه و رود و در و دشت و راه
جهانی شود پردرفش سپاه ...
... یکی کنده سازیم پیش سپاه
چنانچون بود رسم و آیین و راه
همه جنگ را تیغها برکشیم ...
... ز تیمار و درد و غم آزاد باش
که از راه ایران یکی تیره گرد
پدید آمد و روز شد لاژورد ...
فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱۲
... نگیرند یاد اندرین رزمگاه
کشیدی چنین رنج و راه دراز
سپردی و دیدی نشیب و فراز ...
... غم و درد و تیمار بیهوده داشت
یک امشب گشاده مدارید راه
که ایشان برانند زین رزمگاه ...
فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱۳
... بگودرز کای پهلوان سپاه
سپاه آمد و راه نزدیک شد
ز گرد سپه روز تاریک شد ...
... سوی گرد تاریک بنهاد روی
همی شد خلیده دل و راه جوی
بیامد چو نزدیک ایشان رسید ...
... برفت او و گودرز با او برفت
براه هماون خرامید تفت
چو لشکر پدید آمد از دیده گاه ...
... بپیران چنین گفت خاقان چین
که کاموس را راه دادی بکین
بکردار پیش آورد هرچ گفت ...
... ز بس گرز و شمشیر و پیل و سپاه
میان اندرون باد را نیست راه
چه ایرانیان پیش ما در چه خاک ...
... پراگنده گشتند ازان جایگاه
سوی خیمه خویش کردند راه
ازان پس چو آگاهی آمد به طوس ...
فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱۴
... دلش پر ز رزم و سرش پر ز باد
زره بود در زیر پیراهنش
کله ترگ بود و قبا جوشنش ...
... که تو مهتری و پدر پادشاست
که گرد تهمتن برآمد ز راه
هم اکنون بیاید بدین رزمگاه ...
... ز کاموس خود جای گفتار نیست
که ما را بدو راه دیدار نیست
درختیست بارش همه گرز و تیغ ...
... روانرا بدیدار توشه بدی
بریدی یکی راه دشوار و دور
خریدی چنین رنج ما را بسور ...
... چو خاقان بیامد بقلب سپاه
بچرخ اندرون ماه گم کرد راه
ز کاموس چون کوه شد میمنه ...
... کرا زین بزرگان سرآید زمان
درنگی نبودم براه اندکی
دو منزل همی کرد رخشم یکی
کنون سم این بارگی کوفتست
ز راه دراز اندر آشوفتست
نیارم برو کرد نیرو بسی ...
فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱۵
... چگونه شوم من بپیکار اوی
گرا یدونک اویست کامد ز راه
مرا رفت باید به آوردگاه ...
... همه همگنان رزمساز آمدیم
بیاری ز راه دراز آمدیم
گر امروز چون دی درنگ آوریم ...
فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۳
... ازان پس همه نیکخواه منید
سراسر بر آیین و راه منید
نیازم بکین و نجویم نبرد ...
... مرا آزمودی بدین رزمگاه
همینست رسم و همینست راه
ازین گونه هرگز نگفتم سخن ...
فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۴
... ز دو انجمن سر پر از گفتگوی
نه راه گریزست ز افراسیاب
نه جای دگر دارم آرام و خواب ...
... سر و کار با تیرباران بود
کنون آشتی را دو راه ایدرست
نگر تا شما را چه اندرخورست ...
... که او را به جز راستی پیشه نیست
ز بد بر دلش راه اندیشه نیست
گر ایدونک باز آرد این را که گفت ...
... نداریم گیتی بکشتن نگاه
که نیکی دهش را جز اینست راه
جهان پر ز گنجست و پر تاج و تخت ...
... کنون با تو ای پهلوان سپاه
یکی دیگر افگند بازی براه
جز از رنگ و چاره نداند همی ...