قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰۵ - در مدح پادشاه خلد آشیان محمدشاه مغفور طاب الله ثراه فرماید
الحمدکه آمد ز سفر موکب خسرو
وز موکب او کوکب دین یافته پرتو ...
... قاآنی صد شکرکه رستیم ز اندوه
والحمدکه آمد ز سفر موکب خسرو
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰۹ - در ستایش پادشاه رضوان جایگاه مغفور محمدشاه مبرور طاب ثراه فرماید
... ز بسکه بوسه زدندش زمان زمان به شفاه
چه شد چرا سفرش این قدر دراز کشید
مگر نه عمر سفر بود غالبا کوتاه
علی الله از چه سبب دور ماند و دیر آمد ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴۰ - در تزکیهٔ نفس ناسوتی و توجه به عالم لاهوتی و اشاره به مدح خامس آل عبا سیدالشهدا علیه السلام
... بشتاب مگر لاشه به منزل برسانی
چون همسفرانت همه از خویش گذشتند
انصاف نباشد که تو در خویش بمانی
جان تو سبک جانب لاهوت سفر کرد
تو مانده به صحرای طبیعت ز گرانی ...
قاآنی » ترکیببندها » شمارهٔ ۲ - وله ایضاً فی مدحه
... وین رسم باژگونه بود در زمان تو
دلها کند به چین تو چون کاروان سفر
وز چین زلف تو نرود کاروان تو ...
قاآنی » ترکیببندها » شمارهٔ ۶ - در ستایش پادشاه رضوان آرامگاه محمدشاه غازی طابلله ثراه گوید
... ترسمت سلطان بگیرد کاین همه غوغا ز تست
یا سفر کن زین ولایت یا دو چشم خود بپوش
دوش با یاد لبت هرگه که جامی می زدم ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷
... ورنی هزار جان برایت رایگان خوش است
در پای دوست این سفر ای دل بریز جان
جانانه را ز دست تو این ارمغان خوش است ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶
... رقیب از بس گمان های غلط برد
صفایی از سر کویت سفر کرد
مرا ازدست او کوپای تمکین ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸
... خون زاد و غمم راحله ره آه و رفیق اشک
از خاک درت برگ سفر ساز توان کرد
با شرط تمامی مه تابان فلک را ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲
صفایی از سر کوی تو کی سفر می کرد
اگر فراقش از این ماجرا خبر می کرد ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵
... این است در دو گیتی زهری اگر شکر شد
سودای این سفر پخت هر کس چو من صفایی
سودش همه زیان زاد امنش همه خطر شد
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳
... منکه چون عشق جوان بخت یکی عاقله دارم
تا چه حاصل بود آخر سفر عشق بتان را
منکه زادم همه خوف است و رجا راحله دارم
بوکز آن یار سفر کرده رسد پیک و پیامی
چشم حسرت گه و بی گه به ره قافله دارم ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۳
... دست از دامنم ای بدرقه بردار و برو
که سفر کردن از این در قدمی نتوانم
دولت و زندگیم جان و دلی بیش نبود ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۶
... درداکه در حضور ز رشکم کسی نگفت
پایم مقیم حضرت و ترک سفر کنم
آن شب که با تو رفت به خلدم گذشت عمر ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۵
... به طغیانم به طغیانم به طغیان
گدازد این سفر هم جان و هم جسم
به هجرانم به هجرانم به هجران ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۴
... بشنو چو نی نوای غم از استخوان من
جان را صفایی این سفر از ملک عشق نبست
جز قطع دل ز کون و مکان ارمغان من
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۳
... نیابی بوی آسایش نبینی رنگ آبادی
صفایی گر سفر خواهی به شهر عاشقی کردن
وداع عقل کن کاین ره جنون می بایدت هادی
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۵
... به ناامیدی و افسوس وحسرتم مپسند
کدام تاب و تحمل که بینمت سفری
چه کرده ام که سزاوار رنج هجرانم
خدای را که هلاکم مکن به خون جگری
بریز خون من آنگه عزیمت سفر آر
چرا به دست فراقم به زندگی سپری ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۳
... چون دل پیمان گستت بودمی
کردمی از دست غم ز اینجا سفر
گرنه زینسان پای بستت بودمی ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۲۴
... وین قوم تند و سرکش و بی دین و رذل دون
از ما مدار چشم صبوری در این سفر
اسپند را چگونه بر آتش بود سکون ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۴۰
... ای مایه ی غم همه کس خاصه مادرم
چون شد که محض خدمت خویش این سفر مرا
با خود نبردی ای شه فردوس محضرم ...