گنجور

 
صفایی جندقی

کای میر نامور پدر مهر پرورم

ای مایه ی غم همه کس خاصه مادرم

چون شد که محض خدمت خویش این سفر مرا

با خود نبردی ای شه فردوس محضرم

آخر چه شد که بی کس و مضطر گذاشتی

در کاوش و کشاکش این قوم کافرم

بردار سر ز خاک و ببین خوارتر ز خاک

در چنگ این جماعت بی داد گسترم

نگذاشت جای غم به دل اندر غمت مرا

از بهر داغ قاسم ناکام شوهرم

این شام تیره را چه شبی بودکز قفا

صبحی دمید از دل کافر سیه ترم

این برق شعله بار چرا موم سان نسوخت

سختا ز سختی دل پولاد پیکرم

خوش داشتم به کوی تو عمری گریست زار

مهلت ندادکوکب وارونه اخترم

گلبرگت از عطش شده نیلوفری فسوس

گلنار لعل گشته ازین داغ گل پرم

تا شد شبه عقیق لبت جاودان بجاست

گر ریزد از دو جزع ز بیجاده گوهرم

من زنده بازمانده تو غلطان به خون و خاک

بالله رواست زین پس اگر خاک و خون خورم

هرتار موی در تن از آن خط خاک سود

کاری تر است صد کرت از نوک نشترم

تمثال ابرویت که به جانم گرفته جای

نشگفت گر کند به جگر کار خنجرم

حالی که ناگزیر رفتم از برتو دور

امید آنکه محو نخواهی ز خاطرم

بر سر زنان زبیده به بالینش اشک بار

بنشست کای خلاصه ی این خیل داغ دار

 
sunny dark_mode