گنجور

 
صفایی جندقی

که جز من کاشکم اینسان دربدر کرد

انیس خویش اشک پرده تر کرد

بنازم غمزه ات کز یک کرشمه

بنای تقویم زیر و زبر کرد

جزاک الله کنی منعم ز فریاد

کجا فریاد از این بهتر اثر کرد

مبارک اختری فرخنده بختی

که روزی با تو شب شامی سحر کرد

ز تاب لعلت آن کس کام دل یافت

که پی گیریش پیکانت سپر کرد

قلم غماز رازم شد ندانم

که از اسرار ما او را خبر کرد

به دل کشتم درختی کش ز هر شاخ

به جای هر گلم خاری به در کرد

نهال عشق زاد این میوه ما را

که سر تا پا ملامت برگ برکرد

نه جز فرقت به فرقم سایه انداخت

نه جز حسرت بر احوالم ثمر کرد

رقیب از بس گمان های غلط برد

صفایی از سر کویت سفر کرد

مرا ازدست او کوپای تمکین

که با دشمن تواند چون تو سر کرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode