گنجور

 
۲۵۲۱

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۶

 

... به زخم تیغ کم کردی ز گیتی زحمت فتنه

به نوک نیزه بنشاندی ز عالم آفت عصیان

اگر چه نصرت و فتح تو چندان شد که می گردد ...

... تعالی الله چه ساعت بود آن ساعت که اندر صف

ز بهر کین میان بستی و بر یکران گشادی ران

به زیرت صرصر تازی به دستت آتش هندی ...

... نه حیدر کرد در صفین نه رستم کرد در توران

به دست بندگانت در کمان شد ابر نیسانی

که از وی یغلق و یاسج همی بارید چون باران ...

... که عاقل باز نشناسد فلان را صورت از بهمان

تواز بهر کسان بسیار خوان بنهاده ای لیکن

ز بهر کرکسان اکنون در آن موضع نهادی خوان ...

... ازو فال نکو جستن ندارد در خرد امکان

برادر مانده اندر بند و لشگر گشته آواره

پیاده جسته از دستت به زرق و حیله و دستان ...

... چنین باشد سزای آنکه در نعمت کند طغیان

بنامیزد چنین باید جلال و فتح و پیروزی

کزو دشمن شود غمگین وزو نصرت شود شادان ...

... خداوندا ترا از چار چیز این فتح شد حاصل

ز بنده بشنو این معنی چو بشنیدی حقیقت دان

یکی از فضل یزدان بین دوم از نیت نیکو ...

... همی تا عادت آن باشد که عشاق جهان دایم

بنازند از شب وصل و بنالند از شب هجران

جهان باد از رخت خرم کرم باد از کفت شامل

نهادت دایم الصحه وجود ثابت الارکان

زمانه پیش تو بنده به فرمانت سرافگنده

فراز نامه نصرت همیشه نام تو عنوان ...

... زمین مأمور حکم تست ازو بیخ بدان برکن

جهان شش گوشه ملک تست در وی شاخ تو بنشان

دل و چشم اتابک باد از تو خرم و روشن ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۵۲۲

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۳

 

... قطب سماش رایت و جرم سهاش تیر

شکل بنات ترکش و قوس قزح کمان

طغرای آسمان به خط اکتحال چرخ ...

... یک موی امید مانده میان حیات و مرگ

جانی درین میانجی جان بسته بر میان

نفس و نفس گداخته و بسته آنچنانک

بر مایه یقین فگنی سایه گمان ...

... جان از زیان مرگ به هم یاری زبان

آورده ام ز غایت اخلاص و بندگی

این تحفه نفیس به پیش شه جهان

در سایه سعادت جان باد جای تو

تا آفتاب را ز سحابست سایبان

رایت چراغ دولت عمرت بنای دین

پایت بر اوج رفعت و قدرت بر آسمان ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۵۲۳

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۶

 

... قضا بر سر کوه و در پای دریا

ز بهر تو زر بسته گوهر نهاده

عدوی ترا دور این هفت گلشن ...

... از آن بیش خدمت نیامد که عزلت

برین خسته بندیست در خور نهاده

چه او اندرین خانه فقر و محنت ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۵۲۴

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۷

 

... وز زلف عنبرسای شب دلها چو عنبر سوخته

بر روی سقف کاسه وش مه سفره ای بنهاده خوش

یک نیمه چرخ کینه کش زان سفره زر سوخته ...

... بالای این تنگ آشیان طاوس نر گشت آسمان

شب چون غرابی در میان لب بسته شهپر سوخته

شب مجمری بود ای عجب صبح دوم عودی سلب ...

... چون قرصه آتش فشان گردون گرفت اندر دهان

بنمود بی هندوستان هندو به آذر سوخته

قرص از تنوری تفته تر کوبیند از سوزش خطر ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۵۲۵

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۹

 

... هم آب خشک مانده هم آتش تر آمده

نامت به وقت بستن مشروح مملکت

از جمله خسروان همه سر دفتر آمده ...

... شکر به خدمت سخن دلگشای تو

بسته میان به صورت نیکشر آمده

در بقعه ای که سکه به نام تو نیست هست ...

... تو پهلوان ملکی و پهلوی مشرکی

از تیغ تازه روی تو بر بستر آمده

تیرت گشاده چرخ یکم همچو تیغ صبح ...

... تا در میان باغ بود نفحه شمال

گه نقش بند گشته و گه زرگر آمده

صدر تو بوسه جای ملوک زمانه باد ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۵۲۶

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۰

 

... در کنف شاه کامگار گرفته

بسته گشای جهان سکندر ثانی

کوست جهان جمله آشکار گرفته ...

... ای به تو بازوی شرع گشته قوی حال

وی ز تو بنیاد دین قرار گرفته

نام تو ناموس اهل شرک شکسته ...

... عرصه روی زمین سوار گرفته

از سر تیغ بنفشه رنگ سواران

خاک همه شکل لاله زار گرفته ...

... در حرم لطف کردگار گرفته

بنده مجیر از خزانه ات صلت امسال

بیشتر و زودتر ز پار گرفته

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۵۲۷

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۲

 

... ز کاشانه برخیز و مجلس برون بر

که بنشست آنک گل اندر عماری

چو وامق شده بلبل بیدل اکنون

که گل شد به بستان به عذر اعذاری

کند بر هوا ابر گوهرفشانی ...

... قبا از ستبرق کلاه از زبرجد

کمر بسته پر گوهر شاهواری

الا انعم صباحک زند عندلیبش

کند خطبه ملک از سرو ساری

مصیبت زده از چه آمد بنفشه

که بنشست در جامه سوگواری

از زان از قفا پشت خم عمر کوته ...

... ترا باد بر دشمنان کامگاری

نکردی تو با هیچ ابنای دولت

گه عهد و میثاق زینهار خواری ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۵۲۸

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۳

 

... فلک سیر ملک سیرت که بر درگاه او زیبد

ملک را آستان بوسی فلک را بنده فرمانی

رکاب آسمان سایش به هر جانب که روی آرد ...

... جهانبخش و جهانگیری زهی قدر و زهی قدرت

که در یک روز اگر خواهی جهان بدهی و بستانی

برآرد حمله گرم تو دود از آب و از آتش ...

... یکی در تاج بهروزی به از یاقوت رمانی

دو ماهند اندرین برج و دو سروند اندرین بستان

که رشگ ماه چرخند و ستیز سرو بستانی

همی تا طره پیرایی نمایند از ره صنعت ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۵۲۹

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۴

 

... فلک به سخت کمانی و سست پیمانی

ز شهر فتنه نخیزد چو طیره بنشینی

به تنگ مشگ بریزد چو طره بفشانی

بر آن مباش که جانی که انده تو دروست

به عشوه ای که درو هیچ نیست بستانی

ربود چشم من از لعل تو گهر ریزی ...

... نسیب مدح و ثنای سکندر ثانی

محمد بن روادی کز اقتدار کرم

مسلم است ورا در جهان جهانبانی ...

... در آن زمان که پذیرد میان صف قتال

ز باد فتنه بنای وجود ویرانی

شود ز خون یلان در دهان تیر خدنگ ...

... کمین گشاده قضا بهر فتنه انگیزی

اجل ببسته میان بهر بنده فرمانی

میان معرکه از جسم و مغز ناموران ...

... زبان فتح و ظفر بر زمانه فانی

کند به تیغ گهر بار خود بنامیزد

زمین معرکه چون گوهر بدخشانی ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۵۳۰

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

خوش است حسن تو تا دل ز یار بستاند

چو دل ستد ز دل و جان قرار بستاند

تویی و عشوه آن روی چون بهار که او

خراج نیکوی از نوبهار بستاند

غمت به هر دو جهان چون دهم که سرد بود

کسی که گل بدهد نوک خار بستاند

مگر ز من گله کردی که نستدم ز تو جان

اگر ز تو نستدهای انتظار بستاند

بهای حسن تو بنهاده ایم گوهر عمر

بده که گر ندهی روزگار بستاند

غمت خوش است ولیک از زمانه می ترسم

که او چو غم بدهد غمگسار بستاند

مجیر خسته تیر فراق باد آن روز

که جان نداده دل از دست یار بستاند

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۵۳۱

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

تا بسته بند زلف پریشان گشاده ای

صد نافه مشگ بر گل خندان گشاده ای

ما را که دست بر رگ صد دل نهاده ایم

دل بسته ای به زلف و رگ جان گشاده ای

سینه مکن به بستن دل زان قبل که تو

دل بسته ای نه ملک خراسان گشاده ای

خندی ز گریه من و آنگه گمان بری

کاب بقا ز چشمه حیوان گشاده ای

بستیم عهد که دل نشکنی دگر

چونست پس که گوی گریبان گشاده ای ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۵۳۲

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۳

 

... ولی چه سود قضا پیش دیده گشت حجاب

از آن جهت که ز بنای جنس ماندم دور

مرا به صحبت ناجنس می کنند عذاب ...

... کنون چه سود که بر سوزیم بسان ز باب

ز من عربده بستد زمانه طبع نشاط

ز من به شعبده بربود روزگار شباب ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۵۳۳

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۱۷

 

... آباد بر آن کسی که او هست

از بندگی زمانه آزاد

بر عمر مساز تکیه چون هست

این طارم عمر سست بنیاد

گویی که زمانه بر دل خلق

از راحت و رنج داد و بیداد

هر در که گشاده بود در بست

هر راه که بسته بود بگشاد

در عرصه چار طاق خاکی ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۵۳۴

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۴

 

... گامی فراخ در ره حکمش همی رود

این چرخ تنگ بسته که چون کره توسن است

راتب ده وجد که بر خوان قدرتش ...

... آب مراد تیره تر از چاه بیژن است

من گلبن و دم تو مرا نفحه صباست

من موسی و در تو مرا واد ایمن است ...

... در باغ روزگار ز بس با شگونگی

آتش بنفشه پیکر و گل آتشین تن است

قحفی نمود لاله که این چیست نرگس است ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۵۳۵

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۶

 

... هم جرم مه فشاند هم قرص خور فرستد

آخر رسید روزی کز بهر بندگانت

حورا عبیر ساید جوزا کمر فرستد ...

... زحمت نداد اگر نه می خواست تا به خدمت

جانی شکسته بسته پیشت بدر فرستد

ایمه چه زهره دارد سیمرغ عزلتی کو

پیش هزار عیسی یک سم خر فرستد

دانی که کیست بنده آنکو به چون تو خواجه

یا جان خشک بخشد یا شعر تر فرستد ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۵۳۶

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۰

 

... خورشید ز خلعتت قباپوش

جمشید به خدمتت کمربند

از شکر تو طبع دل جگر خوار ...

... بشکسته به صد هزار پاره

در بسته به صد هزار پیوند

آن کز نصرت به خصم پیوست

برداشت ز کار زار تو بند

زان شاخ یگانگی فرو کاست ...

... ای مصطنع سخات قلزم

وی بر بنه وقارت الوند

فرخنده مثال تو که اوراست ...

... اعنی به رکاب شاه سوگند

کاین بنده به چشم و سر چمیدی

نی تا سر آب تا سمرقند ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۵۳۷

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۵

 

... به شکل شام گرفتست بی گمان سوداش

بنانش را گهر شبچراغ چون خوانم

که هست مشعله روز لاف زن ز ضیاش ...

... دلم ز عقده غم چون میان بیت گشاد

چو بستم از زبر دل قصیده غراش

سبک بضاعتم و کم بها به شکل نثار ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۵۳۸

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷۴

 

... مرغان امید پر شکسته

چون نی به سخا میان ببسته

وانگه به سخن شکر شکسته ...

... نوک مژه در بصر شکسته

در بسته طلسم هفت گردون

وهم تو به یک نظر شکسته ...

... هم عارض سبزه تاب داده

هم جعد بنفشه در شکسته

زان باده طلب که هست با او ...

... شد قدر رخ قمر شکسته

تا زلف بنفشه در سحرگاه

باشد ز دم سحر شکسته ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۵۳۹

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷۶

 

... خوشرویی بوستان گرفته

گر بنده به خدمت تو نامد

ای دست تو رسم کان گرفته ...

... تا موسم نوبهار باشد

بستان گل و ارغوان گرفته

تا فصل خزان بود همه شاخ ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۵۴۰

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ملمعات » شمارهٔ ۲۴

 

... تفضل واشرب الصهبا بهذا الروح والریحان

خداوندا می گلگون ز یار لاله رخ بستان

که رخ بنمود گل در باغ و آمد لاله در بستان

لقد نادی منادی الغیم بالتغرید والالحان ...

... چو در زیر نگین تست دور گنبد دوران

به می بنشین و در مجلس مجیر خسته را بنشان

مجیرالدین بیلقانی
 
 
۱
۱۲۵
۱۲۶
۱۲۷
۱۲۸
۱۲۹
۵۵۱