گنجور

 
۲۲۸۱

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴

 

تو دیدی هیچ عاشق را که سیری بود از این سودا

تو دیدی هیچ ماهی را که او شد سیر از این دریا

تو دیدی هیچ نقشی را که از نقاش بگریزد ...

... ولی معنی چو معشوقی فراغت دارد از اسما

توی دریا منم ماهی چنان دارم که می خواهی

بکن رحمت بکن شاهی که از تو مانده ام تنها ...

مولانا
 
۲۲۸۲

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵

 

... چو مفلوجی چو مسکینی بماند آن عقل هم برجا

اگر هستی تو از آدم در این دریا فروکش دم

که اینت واجبست ای عم اگر امروز اگر فردا

ز بحر این در خجل باشد چه جای آب و گل باشد

چه جان و عقل و دل باشد که نبود او کف دریا

چه سودا می پزد این دل چه صفرا می کند این جان ...

مولانا
 
۲۲۸۳

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷

 

... مرا گویی چه عشقست این که نی بالا نه پستست این

چه صیدی بی ز شستست این درون موج این دریا

ایا معشوق هر قدسی چو می دانی چه می پرسی ...

مولانا
 
۲۲۸۴

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷

 

... رهبر کن جان ها را پرزر کن کان ها را

در جوش و خروش آور از زلزله دریا را

خورشید پناه آرد در سایه اقبالت ...

مولانا
 
۲۲۸۵

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶

 

... از نعمت فرعون چو موسی کف و لب شست

دریای کرم داد مر او را ید بیضا

خواهی که ز معده و لب هر خام گریزی

پرگوهر و روتلخ همی باش چو دریا

هین چشم فروبند که آن چشم غیورست ...

مولانا
 
۲۲۸۶

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹

 

... فرح ده روی زردم را ز صفرا

کنار خویش دریا کردم از اشک

تماشا چون نیایی سوی دریا

چو تو در آینه دیدی رخ خود ...

مولانا
 
۲۲۸۷

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰

 

... خمش کن کاو نمی خواهد ز غیرت

که در دریا درآرد همگنان را

مولانا
 
۲۲۸۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰

 

... به روی بحر خاشاک است اغانی

نیاید گوهری بر روی دریا

ولیکن لطف خاشاک از گهر دان ...

مولانا
 
۲۲۸۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵

 

... وی صورت تو درون چشمم

مانند گهر میان دریا

داری سر ما سری بجنبان ...

مولانا
 
۲۲۹۰

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷

 

... ور پنهانست او خضروار

تنها به کناره های دریا

ای باد سلام ما بدو بر ...

مولانا
 
۲۲۹۱

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۷

 

... از چنان آرام جان ها دررمیدستی دلا

بلک چون ماهی به دریا بلک چون قالب به جان

در هوای عشق آن شه آرمیدستی دلا ...

مولانا
 
۲۲۹۲

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵

 

... نور شمعت اندرآمیزد به نور اولیا

مر تو را جایی برد آن موج دریا در فنا

دررباید جانت را او از سزا و ناسزا ...

مولانا
 
۲۲۹۳

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴

 

... چو بدین گهر رسیدی رسدت که از کرامت

بنهی قدم چو موسی گذری ز هفت دریا

خبرش ز رشک جان ها نرسد به ماه و اختر ...

... خجلم ز وصف رویش به خدا دهان ببندم

چه برد ز آب دریا و ز بحر مشک سقا

مولانا
 
۲۲۹۴

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵

 

... نگران شدم بدان سو که تو کرده ای مرا خو

که روانه باد آن جو که روانه شد ز دریا

مولانا
 
۲۲۹۵

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶

 

... آب حیات لطفت در ظلمت دو چشم است

زان مردمک چو دریا کردست دیدگان را

هرگز کسی نرقصد تا لطف تو نبیند ...

مولانا
 
۲۲۹۶

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲

 

... تو چون عصای موسی بگشا برو زبان ها

عاشق خموش خوشتر دریا به جوش خوشتر

چون آینه ست خوشتر در خامشی بیان ها

مولانا
 
۲۲۹۷

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳

 

... در بیشه جهان ز برای شکار ما

دریا به جوش از تو که بی مثل گوهری

کهسار در خروش که ای یار غار ما

در روز بزم ساقی دریاعطای ما

در روز رزم شیر نر و ذوالفقار ما ...

مولانا
 
۲۲۹۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲

 

... زهی شراب که عشقش به دست خود پخته ست

زهی گهر که نبوده ست هیچ دریا را

ز دست زهره به مریخ اگر رسد جامش ...

مولانا
 
۲۲۹۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳

 

... تو جامه گرد کنی تا ز آب تر نشود

هزار غوطه تو را خوردنی ست در دریا

طریق عشق همه مستی آمد و پستی ...

مولانا
 
۲۳۰۰

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴

 

... فرات و دجله و جیحون چه تلخ بودندی

اگر مقیم بدندی به جای چون دریا

هوا چو حاقن گردد به چاه زهر شود ...

مولانا
 
 
۱
۱۱۳
۱۱۴
۱۱۵
۱۱۶
۱۱۷
۳۷۳