امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۰۰
... کردار توست صورت توفیق کردگار
جاه تو وصف را ندهد پیش خویش راه
بخت تو وهم را ندهد پیش خویش بار ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۰۷
... نه روی آن که دوست بر من گذر کند
نه راه آن که من به بر او کنم گذار
تدبیر کار خویش ندانم که چون کنم ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۰۹
... گران ز بهر چه گویند و ناخوش و دشخوار
سخن چو راه گشاده است با فراز و نشیب
زبان چو اسب رونده است بی لگام و فسار ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۱۲
چون شمردم یازده منزل ز راه روزگار
منزلی دیدم مبارک وز منازل اختیار ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۲۱
... فرخ تبار تو که تویی سید تبار
در راه حشمت تو ندیدست کس نشیب
بر روی دولت تو ندیدست کس غبار ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۲۹
... سبزه کرد از باد نوروزی پر از عنبر کنار
هر دو در راه خراسان کرد خواهند از نشاط
در رکاب دولت تو گوهر و عنبر نثار ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۳۷
شکر یزدان را که از فر وزیر شهریار
بختم اندر راه مونس گشت و اندر شهر یار
شکر یزدان را که از اقبال او کردم چو تیر ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۳۸
... دلم ز وسوسه عشق کی خورد تیمار
چگونه راه برد وسوسه به سوی دلی
که حرز خویش کند مدح سیدالابرار ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۴۲
... که رزق مردمان را کشت ناچار
در روزی ببست و راه شادی
سر دولت برید و دست مقدار ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۴۵
... اقبال بر او فتنه شد و بخت بر او وقف
چون راه نمودش سوی درگاه تو جبار
تا پیر و جوان است و ضعیف است و هنرور ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۴۷
... قفل تو و زنجیر تو چون حلقه به در بر
بستی کمر و راه سفر پیش گرفتی
بیش از سفر توست دل من به سفر بر ...
... لیکن چو همی دزدخر و رخت شناسد
ترسید در این راه نهد رخت به خر بر
تا چرخ ز یاقوت و درر در مه نیسان ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۵۴
... محرور توان کرد به باده تن مرطوب
یک راه که مرطوب شد این عالم محرور
هستند رزان دشمن پیران خرابات ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۷۳
... مگر رهاکنم آرایش و دقایق شعر
روم به راه تصوف چو بوعلی دقاق
سفر چگونه کنم با وثاق و رخت خلق ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۸۵
... تو را ملال نگیرد همی ز بخشیدن
مگر ز طبع تو راه عدم گرفت ملال
زهمت تو نشان و خبر چگونه دهم ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۸۶
... مهد بخت بنده را از فرخی باشد جلال
احتیال و جهد را در راز یزدان راه نیست
چند جویی راز یزدان را به جهد و احتیال ...
... گر به زرق و افتعال اسباب دنیا ساختی
راه عقبی را ندارد سود زرق و افتعال
چند پیمایی هوس درکار املاک و ضیاع ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۸۷
... مواظبت کنمی کر نترسمی ز ملال
چو راه یافت به خورشید صحبت تو کسوف
زوال کرد زمن تا شدم به شکل هلال ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۰۰
... عطای توست فراوان چو آب وادی زم
توراست هر دو به هم گرچه هست راه دراز
زآب وادی زم تا به چشمه زمزم ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۰۸
... صبر باید تا ببیند دوست دشمن را به کام
عادت ایوب و ابراهیم صبر و حلم بود
شد به صبر و حلم پیدا نام ایشان از انام
صنع یزدان همچنان کایوب و اپراهیم را
خواجه را دادست صبری کامل و حلمی تمام ...
... اشک را گوهر لقب دادند بر روی حسام
راه دنیی را و عقبی را عمارت کرده ای
هر دو ره را توشه ای درخور همی سازی مدام ...
... چشم وگوش و دل نهاده بر قبول و اهتمام
گفته هر ساعت به همراهان ز حرص خدمتت
عجلوا یا قومنا الا غتنام الا غتنام ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۱۴
... پس چرا در کوی عشقش من مقیمم بی خرد
پس چرا در راه مهرش من روانم بی روان
خانه من سال و مه از روی او چون گلشن است ...
... جودش از رزاق ارزاق خلایق را ضمان
تا بود در راه جودش قافله بر قافله
نگسلد در راه شکرش کاروان از کاروان
صورت دولت خبر بود وکنون در عصر ما ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۲۰
... گویی دریدند ای عجب بر تن ز حسرت پیرهن
زین سان که چرخ نیلگون کرد این سراها را نگون
دیار کی گردد کنون گرد دیار یار من ...
... ایزد توگویی آفرید از جان پاک او را بدن
ای راه و رسمت خسروی ای نظم و نثرت معنوی
ای حزم و عزم تو قوی ای خلق و خلق تو حسن ...