گنجور

 
امیر معزی

از رایت منصور تو ای خسرو منصور

بر چرخ همی فخر کند شهر نشابور

شاپور بنا کرد نشابور و تو را هست

صد میر جهانگیر بهر شهر چو شاپور

در دهر ز آثار تو فخرست علی‌الْفخر

در ملک به اقبال تو نورست علی‌النُّور

هر وقت‌که در بزم تو نَظّاره‌ کند چرخ

سیاره برافشاند اگر باشد دستور

خورشید جهانی تو و هرگه که بتابی

در مشرق و مغرب بود آثار تو مشهور

تا تو ز عراق آمده‌ای سوی خراسان

در فتح برافراشته‌ای رایت منصور

صد نائره بودست زآشوب تو در هند

صدصاعقه بودست زآسیب تو در طور

از بیم دلیران و سواران تو رفته است

هوش از سر چیپال و روان از تن فغفور

مرحوم شد آن‌کس‌که شد از عدل تو محروم

رنجور شد آن‌کس‌ که شد از پیش تو مهجور

شیری که مخالف شد و بازی که هوا جست

آن شیر چو روبه شد و آن باز چو عصفور

یک باره نگهدار تویی دین هُدی را

باشد ز پی دین هُدی سعی تو مشکور

آسایش اسلام در آن است که امسال

گردد دل کفّار ز شمشیر تو رنجور

از هیبت رزم تو بود هول قیامت

وز نعرهٔ ‌کوس تو بود مَشْغلهٔ صور

گُرز تو شود غالب و رُهْبانان مغلوب

تیغ تو شود قاهر و قِسّیسان مقهور

اَرْجو که به اقبال تو این فتح برآید

تا کافر محزون شود و مؤمن مسرور

در فصل خزان هرکه ز می بازکشد دست

هر چند نهد عذر ندارنْدَش معذور

بس دیر نماندست که از جانب دریا

ابر آید و بارد ز هوا لؤلؤ منثور

چون برف به هم در شده بینی به هوا بر

گویی که بشورید کسی خانهٔ زنبور

زاغان ز بَرِ برف فراز آمده هر جا

همچون سپه هندو در مَعْدِ‌ن‌کافور

وآن گلبن آراسته ناکرده قماری

از جامه برهنه شده چون مردم مَقْمور

محرور توان کرد به باده تن مرطوب

یک راه که مرطوب شد این عالم محرور

هستند رزان دشمن پیران خرابات

از بس‌که زدستند لگد بر سر انگور

ای شاه درین فصل شراب از کف آن خواه

کاو فتنهٔ دلهاست بدو نرگس مخمور

از چرخ همی دست تو را بوسه دهد ماه

وز خلد همی بخت تو را مژده دهد حور

خالی نسزد مجلست از جام در این وقت

وز طبل و نی و چنگ و دف و بربط و تنبور

تا ملک جهان است جهاندار تو بادی

میران جهان جملهٔ به امرت شده ماء‌مور

فالت همه فرخنده و روزت همه میمون

نیکی به تو نزدیک و ز تو چشم بدان دور

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
قطران تبریزی

ای بسته جفا با دل و گشته ز وفا دور

کرده دل من زار بقول و سخن زور

قول تو نوازم چو مرا دارد غمگین

فعل تو مرا همچو ترا دارد رنجور

گفتم بنهم بر دگری نام تو آخر

[...]

امیر معزی

با نصرت و فتح و ظفر آمد به نشابور

سلطان همه روی زمین خسرو منصور

هر جا که رسد شاه به شادی و سعادت

از دولت و اقبال رسد نامه و منشور

سنگی که بدان دست برد شاه معظم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
صفی علیشاه

اقطاب براینند که آن جلوه مشهور

کاول متجلی شداز آن طلعت مستور

پیداست که بوده است همان روی و همان نور

بودند خلایق ز شناسایی اوکور

صامت بروجردی

پس شیر خدا ماحصل سوره والطور

کش خوانده به تمثال خدا نور علی نور

آمد بدر حجره علی خرم و مسرور

از نگهت آن بوی سبب جست به دستور

میرزا حبیب خراسانی

ای گشته یک امروز تو از محفل ما دور

از دوری تو رفته ز چشم و دل ما نور

رنجی نرسد بر تن و جان تو اگر چند

از دوری تو جان و تن ما شده رنجور

هرسو که کنی مجلس و هر جا که کنی بزم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه