راز نهان خویش جهان کرد آشکار
در منصب وزارت دستور شهریار
بگشاد روزگار زبان را به تهنیت
چون شد وزیر شاه جهان صدر روزگار
فخر ملک عماد دول صاحب آجل
قطب معالی و شرف دین کردگار
سعد علی عیسی آن صاحبیکه هست
بر آسمان سعد و علو شمس افتخار
تا او به عِزّ دولت و تایید ایزدی
بنشست در وزارت و مشغول شد بهکار
اجرام را منافع خلق است در مسیر
افلاک را مصالح ملک است در مدار
رازی که در ضمیر زمانه نهفته بود
امروز در وزارت اوگشت آشکار
بی آنکه خواستار شد این جایگاه را
او را خدایگان جهانگشت خواستار
تا چشم خلق را به عنایتکند قریر
تا کار ملک را به کفایت دهد قرار
از روزگار آدم تا روزگار شاه
این کار را زمانه همی کرد انتظار
هست اختیار شاه که بخت است یار او
زیبد که اختیار بود مرد بختیار
مجبور ازاوست دشمن و مختار ازاوست دوست
در مهر و کین اوست مگر جبر و اختیار
چون صدر امت از وزرا بردبار نیست
چون شاه سنجر از ملکان نیست کامکار
کاین هر دو را به طوع پرستش همیکنند
شاهان کامکار و وزیران بردبار
سد توتیای چشم ظفرگرد اسب شاه
تا کدخدای اوست به اسب هنر سوار
صدری است حقپذیر و وزیری است حقپرست
حری است حقشناس وکریمی است حقگزار
در باغ دین و ملک چنو یک درخت نیست
کز دولت است برگش و از نصرت است بار
افروخته به دولت او صحن بوستان
آراسته به حشمت او طَرف جویبار
خورشید دانش و خرد اوست بیزوال
دریای بخشش و کرم اوست بیکنار
رد و قبول او سبب رنج و راحت است
کز هر دو طبع گردد غمگین و شادخوار
دین است وکفر عهد و خلافش زبهر آنک
هر دو کنند خلق جهان را عزیز و خوار
هرگه که در یسار و یمینکرد ازکرم
آن درج پر فواید و آن کلک مشکبار
دارد کلید خانهٔ ارزاق در یمین
دارد جواز جنت فردوس در یسار
ای در سخا و علم و شجاعت چو مرتضی
ای کلک و حکم قاطع تو همچو ذوالفقار
خرم نژاد تو که تویی مَفخَرٍ نژاد
فرّخ تبار تو که تویی سَیّدِ تبار
در راه حشمت تو ندیدست کس نشیب
بر روی دولت تو ندیدست کس غبار
جِرْمِ قمر شدست ز امر تو تیز رو
قطب فلک شدست ز حَزم تو استوار
گر شعلهای زکینهٔ تو بر فتد به آب
ور قطرهای ز خامهٔ تو برچکد به نار
گردد شَرارنار ازین قطره چون سرشک
گردد سرشک آب از آن شعله چون شرار
تهدید دشمنان تورا با نهیب و خشم
دنبال برزند به زمین شیر مرغزار
واندر بر سخاوت تو بر سخای ابر
طنّاز وار خنده زند کبک کوهسار
گر ابر در بهار چمن را کند جوان
هرگز چو جود تو نبود ابر در بهار
کان گاهگاه بارد و این هست بر دوام
و آن قطره بار باشد و این هست بدره بار
بیشی ز مُعطیان و کم است از عطای تو
اندیشهٔ مُحاسب و اندازهٔ شمار
پشت شریعتی و تو را کردگار پشت
یار حقیقتی و تو را شهریار یار
گر خَمرِ دوستیت خورد مرد مُتصل
زان خَمر در سرش نبود ذَرّهای خمار
گردد ز مهر مست و بود هوش او به جای
پیوسته مست باشد و همواره هوشیار
بار آورد به باغ مظالم درخت عدل
چون بنگرد به روی تو مظلوم روز بار
در مجلس رفیع تو با بوی خلق تو
گویی که از بخور برآید همی بخار
دُرّ مدیح را تو گزاری همی بها
زرّ علوم را تو شناسی همی عیار
بازی است همت تو که منقار و مِخلَبَش
سیّاره را چو کبک و کبوتر کند شکار
اندر علوّ ز فَرقَد و شَعری سَبَق برد
شعری که یابد از لقب و نام تو شعار
ای بسته از مدایح تو دست طبع من
بر گردن زمانه بسی عِقد شاهوار
این عِقد نو که ساختم از بهر تهنیت
در دهر هست تا اَبَدُالدّهر یادگار
گر نظم گوهرست نثار تو از خَدَم
نظم سخن به است ز مدّاح تو نثار
کان نظم را سپهر ز هم بگسلد همی
وین نظم را بدارد تا حشر پایدار
تا بهر یک گروه ز نیک اختری است فخر
تا قسم یک گروه ز بیدولتی است عار
بادند دوستانت به نیکاختری مشیر
بادند دشمنانت به بیدولتی مُشار
پاینده باد عمر تو از فضل مُستَعان
هرچند هست عمر همه خلق مُستَعار
تایید ایزدی ز نوائب تو را پناه
اقبال خسروی ز حوادث تو را حصار
از بهر خدمت تو بزرگان و سروران
از شرق و غرب روی نهاده بدین دیار
زیباتر و بدیعتر امروز تو ز دی
فرّختر و خجستهتر امسال تو ز پار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای خواجه، این همه که تو بر میدهی شمار
بادام ترّ و سیکی و بهمان و باستار
مار است این جهان و جهانجوی مارگیر
از مارگیر مار برآرد همی دمار
نیلوفر کبود نگه کن میان آب
چون تیغ آبداده و یاقوت آبدار
همرنگ آسمان و به کردار آسمان
زردیش بر میانه چو ماه ده و چار
چون راهبی که دو رخ او سال و ماه زرد
[...]
از دیدن و بسودن رخسار و زلف یار
در دست مشک دارم و در دیده لاله زار
بامشک رنگ دارم از آن زلف مشکرنگ
با لاله کار دارم از آن روی لاله کار
ماندست چون دل من در زلف او سیر
[...]
یکروز مانده باز زماه بزرگوار
آیین مهر گان نتوان کرد خواستار
آواز چنگ وبربط و بوی شراب خوش
با ماه روزه کی بود این هر دو سازگار
ورزانکه یاد از و نکنی تنگدل شود
[...]
باران قطره قطره همی بارم ابروار
هر روز خیره خیره ازین چشم سیل بار
ز آن قطره قطره، قطره باران شده خجل
ز آن خیره خیره، خیره دل من ز هجر یار
یاری که ذره ذره نماید همی نظر
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.