مرا خیال تو هر شب دهد امید وصال
خوشا پیام وصال تو بر زبان خیال
میان بیم و امید اندرم که هست مرا
به روز بیم فراق و به شب امید وصال
امید هست ولیکن وفا همی نشود
که هست باغ وصال تو بیدرخت و نهال
مرا زباغ وصالت نه بوی ماند و نه رنگ
مرا زداغ فراقت نه هوش ماند و نه هال
وصال آب زلال است پس چراست حرام
فراق بادهٔ تلخ است پس چراست حلال
مگر به رخصت دهر گزاف کار شدست
حلال بادهٔ تلخ و حرام آب زلال
تو را گرامی چون دیده داشتم همه روز
کنار من وطن خویش داشتی همه سال
کنون کنار مرا کرد حادثات فلک
ز دیده خالی و از آب دیده مالامال
تن چو کوه من از ماه توست کاه صفت
قدِ چو ناژِ من از سروِ توست نالْ مثال
که دید هرگز کوهی زماه گشته چو کاه
که دید هرگز ناری زسرو گشته چونال
بر این مقام که با من وفا و صحبت را
به حد صدق رسانید و بر مقام مقال
ملازمت کنمی گر نترسمی ز مَلام
مواظبت کنمی کر نترسمی ز ملال
چو راه یافت به خورشید صحبت تو کسوف
زوال کرد زمن تا شدم به شکل هلال
کنون شکایت خورشید با زوال و کسوف
کنم به مجلس خورشید بیکسوف و زوال
یگانه فخر خراسان بهاء دین هدی
که زین ملک و ملوک است و قبلهٔ اقبال
ولی دولت عالی ابوعلی ختنی
که هست شمس معالی بر آسمان جلال
جهان و خلق جهان را لقا و خدمت او
چو سعد اکبر و اصغر مبارک است به فال
درخت طوبی گیرد به زیر سایهٔ خویش
اگر گشاده کند باز دولتش پر و بال
اگر مشابه مردان کفایت و هنرست
بدین دو چیز مر او را ز خلق نیست همال
کفایت و هنرش در همه جهان سمرست
چو حسن یوسف یعقوب و رسم رستم زال
اگر محامد او را قضا شود وزان
وگر مکارم او را قدر شود کیال
هزاران گردون آنرا نه بس بود میزان
هزار دریا این را نه بس بود مکیال
ایا ستوده تو را دولت و فزوده تو را
خدای عرش جلال و خدایگان اجلال
زآدمی تو ولیکن بر او شرف داری
که تو ز نور لطیفی و آدم از صلصال
ز مشکلات هنر گر خرد سوال کند
به جز تو کس ندهد در جهان جواب سوال
به زیر پای تو زیبد که شیر شادروان
ز کبر بر سر شیر فلک زند دنبال
زهمت تو همی روزگار رشک برد
که همت تو معیل است و روزگار عیال
ز بهر آنکه به حلم تو نسبتی دارد
مکان منفعت و کان گوهرست جبال
اگر ز حلم تو باشد جبال را مددی
بود زمین همه اوقات ایمن از زلزال
کسی که باد خلاف تو دارد اندر سر
رسد به خانهٔ آن ژاژ باد استیصال
تویی خلیفهٔ بغداد را یمین و معین
که دین و داد تورا هست بر یمین و شمال
از آن قبل به لقای تو آرزومندست
که از لقای تو خیزد سعادت و اقبال
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کسان که تلخی زهر طلب نمیدانند
ترش شوند و بتابند رو ز اهل سؤال
تو را که میشنوی طاقت شنیدن نیست
مرا که میطلبم خود چگونه باشد حال؟
شکفت لاله تو زیغال بشکفان که همی
[...]
به سیصد و چهل و یک رسید نوبتِ سال
چهارشنبه و سه روز باقی از شوّال
بیامدم به جهان تا چه گویم و چه کنم
سرود گویم و شادی کنم به نعمت و مال
ستوروار بدینسان گذاشتم همه عمر
[...]
اگر کمال بجاه اندر است و جاه بمال
مرا ببین که ببینی کمال را بکمال
من آن کسم که بمن تا بحشر فخر کند
هر آنکه بر سر یک بیت من نویسد قال
همه کس از قبل نیستی فغان دارند
[...]
همیشه گفتمی اندر جهان به حسن و جمال
چو یار من نبود وین حدیث بود محال
من آنچه دعوی کردم محال بود و نبود
از آنکه چشم من او را ندیده بود همال
ز نیکویی که به چشم من آمدی همه وقت
[...]
ز نور قبۀ زرین آینه تمثال
زمین تفته فرو پوشد آتشین سر بال
فروغ چتر سپهری بیک درخشیدن
بسنگ زلزله اندر زند بگاه زوال
درر چو لاله شود لعل در دهان صدف
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.