گنجور

 
امیر معزی

چون شمردم یازده منزل ز راه روزگار

منزلی دیدم مبارک وز منازل اختیار

منزلی کان را همه روشندلان در بیعتند

منزلی کاو را همه اسلامیانند انتظار

منزلی‌کاو را همه تهلیل باشد بر یمین

منزلی کاو را همه تسبیح باشد بر یسار

منزلی کاندر سوادش منقطع رودو سرود

منزلی کاندر جوارش مندرس خَمر و خُمار

منزلی کانجا خرافاتی بود در انکساد

منزلی کانجا خراباتی بود در انکسار

چون بدان منزل رسیدم دستها برداشتم

گفتمش ربی و ربک دیدمش بر روی یار

سی برادر یافتم روشن رخ و بسته‌نقاب

در میان هر برادر زنگیی دیدم سوار

چون یکی زایشان گشادی‌روی گفتی بامداد

تا که رخ دارم‌ گشاده من دهانت بسته دار

پاسخش دادم که گر بسته دهانم از طعام

نیستم بسته‌زبان از مدح شمس‌الافتخار

صدر کافیْ کف‌ْ کمال دولت شاه جهان

بو رضای مرتضی تدبیر پیغمبر شعار

آن خداوندی که‌ گر خواهد به عزّ بخت خویش

در فلک بندد سکون و در مدر آرد مدار

یک خیال از حلم او کوهی بود آفاق بند

یک سرشک از جود او ابری بود دینار بار

فتنهٔ دنیا شب است و عدل او مانند روز

گفته‌اند آری کَلام‌ُاللّیل یَمحُوه‌ُالنّهار

هست با ابلیس هر روزی شمار دشمنش

صورت ابلیس روی دشمنش روز شمار

ای کمال دولت عالی چو فضل آموختی

بخت بودت در دبیرستان فضل آموزگار

تا عناصر نیست بیرون از چهار اندر جهان

یادگار روزگاری تو به نفع از هر چهار

پرورنده چون تُرابی ره برنده چون هوا

جان فروزنده چو آبی سرفرازنده چو نار

صورت رضوان تو داری شاخ طوبی‌ کلک تو

در تو بینم ملک سلطان جهان فردوس‌وار

از علی بودست وز تو معجز تیغ و قلم

تا تو را ایزد قلم داد و علی را ذوالفقار

چون یکی زرین عقاب است آن یکی در دست تو

هر زمان بر لوح سیمین بارد از منقار قار

مرغ بی‌پرَّست وزو نامه همی بارد چو مرغ

مار بی‌پیچ است و زو دشمن همی پیچد چو مار

اختر میمون به کلکش بوسه ازگردون دهد

چون ‌کند از دست تو برنامهٔ سلطان نگار

تا تو را گردون همی چون بندگان گردن نهد

مشتری او راکمرگشته است و پروین‌گوشوار

گویی از تقدیر تدبیر تو دارد نسختی

زانکه تدبیرت گشاید بندهای روزگار

ای خداوندی که فرزند تو اندر خورد توست

تو درخت عز و اقبالی و فرزند تو بار

دو محمد آفرید ایزد سزای تهنیت

آن محمد در نبوت این محمد در تبار

آن محمد بود یزدان را رسول نیکبخت

وین محمد هست سلطان را ندیم اختیار

آن ز عبدالله نسب کرد و ز دین آورد رسم

وین ز فضل‌الله نسب کرد و زجود آورد کار

آن یکی‌ کردست مر حسان ثابت را بزرگ

وین همی دارد معزّی را عزیز و نامدار

چیست کاو با من نکردست ازکرامت وز کرم

از رعایت وز عنایت پیش تخت شهریار

شکر آن فرزند مقبل مهتر مهتر نسب

با خدای و با تو گویم در نهان و آشکار

هر کجا پویم ز فر جاه تو جویم پناه

هر کجا باشم به دام شکر تو باشم شکار

تا همی تاثیر باشد سعد و نحس از آسمان

تا همی تقدیر باشد فخر و عار از کردگار

ما دحت را باد سعد و حاسدت را باد نحس

ناصحت را باد فخر و دشمنت را باد عار

زندگانی یابی و دلشاد با فرزند خویش

تا ز فرزند و ز فرزندان ببینی صدهزار

 
 
 
عنصری

نافه دارد زیر اندر گشاده بی شمار

لاله دارد زیر نافه در شکسته صد هزار

خانمان از رنگ و بوی او همیشه چون بهشت

روزگار از تار و پود او شکفته چون بهار

چشم زی رویش نگه کرد اندرو لاله شکفت

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

هر سپاهی را که چون محمود باشد شهریار

یمن باشد بر یمین ویسر باشد بریسار

تیغشان باشد چو آتش روز و شب بد خواه سوز

اسبشان باشد چوکشتی سال و مه دریا گذار

از عجایب خیمه شان با شد چو دریا وقت موج

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
خواجه عبدالله انصاری

ای خداوندان مال العتبار الاعتبار

ای خداوندان قال الاعتذار الاعتذار

پیش ازاین کاین جان عذرآورفروماند ز نطق

پیش از آن کین چشم عبرت بین فرو ماند زکار

توبه پیش آرید و نادم از گُنه کاری خویش

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از خواجه عبدالله انصاری
ازرقی هروی

بار دیگر بر ستاک گلبن بی برگ و بار

افسر زرین بر آرد ابر مروارید بار

گاه مینا زینت آرد زو نگار بوستان

گاه مرجان زیور آرد زو عروس مرغزار

غنچه سازد باغ را پر گلبن از مینا و زر

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از ازرقی هروی
منوچهری

ابر آذاری برآمد از کران کوهسار

باد فروردین بجنبید از میان مرغزار

این یکی گل برد سوی کوهسار از مرغزار

وان گلاب آورد سوی مرغزار از کوهسار

خاک پنداری به ماه و مشتری آبستنست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه