صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵۰
... یک زنده دل ز جمله یارانم آرزوست
رنج سفر ز ریگ بیابان فزونترست
وجه کفاف و کلبه ویرانم آرزوست ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸۹
... کز تار سبحه فیض به صد دل رسیده است
تا شعله می زند به میان دامن سفر
صد کاروان شرار به منزل رسیده است ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶۷
... در شیشه ام ز جوش پری جای باده نیست
از خود سفر کنم به امید کدام راه
جز موجه سراب درین دشت جاده نیست ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷۱
... ما را بغیر شیشه کسی هم پیاله نیست
در آتش است نعل سفر حسن شوخ را
مه در کنار هاله در آغوش هاله نیست ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸۳
... دامان بیخودی مده از کف به حرف عقل
از بیم راهزن نتوان زین سفر گذشت
دلبستگی نتیجه نقصان بینش است ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۲
... تا دور چو نعلین نسازی دو جهان را
صایب سفر وادی ایمن چه خیال است
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۹
... در بال و پر عزم مرا کوتهیی نیست
سنگ ره من کاهلی همسفران است
بیتابی ذرات جهان در طلب حق
در شیشه ساعت سفر ریگ روان است
صایب نگه گرم در آن چشم سیه مست ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴۱
... بسیار به از صحبت ابنای زمان است
صایب مکن اندیشه جان در سفر عشق
کاین مرحله را ریگ روان خرده جان است
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵۰
مرغی که رمیدن ز جهان بال و پر اوست
از عرش گذشتن سفر مختصر اوست
عشق و محیطی است که دلها گهر اوست ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵۱
... در بیخودی آویز که در عالم هستی
سود دو جهان در سفر بی خطر اوست
صایب خبر یوسف گم کرده خود را ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۴
سفر اهل شوق در وطن است
خلوت اهل دل در انجمن است ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۵۶
... صبح عید و شب ماهی که مراست
در سفر بار رفیقان نشوم
دل بود توشه راهی که مراست ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷۰
... که روی خویش نیارد به هیچ در محتاج
خوشیم با سفر دور بیخودی صایب
که نیستیم به همراه و همسفر محتاج
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸۴
... نیست در پرده چشمش ز سیاهی اثری
می توان یافت عزیزی به سفر دارد صبح
برد از مغز زمین خشکی سودا بیرون ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰۸
... مگر به خون کند از مهر دایه پستان سرخ
گلی که از سفر خویش چیده ام این است
که شد ز آبله ام ریگ این بیابان سرخ ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳۷
... هر کجا مجنون ما زنجیر در پا بگذرد
کوه و صحرا در سفر بر یکدگر سبقت کنند
گر نسیم شوق او بر کوه و صحرا بگذرد ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵۲
... ناتوانیها مرا شرمنده صیاد کرد
شست آب زندگی از چهره اش گرد سفر
هر که دیوار یتیمی را چو خضر آباد کرد ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۶۱
... پایکوبان می شود ز آوازه طبل رحیل
خویش را پیش از سفر چون راه پیما جمع کرد
مجمر از تسخیر بوی عود و عنبر عاجزست ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۷۲
... دست ارباب طمع را از طلب کوتاه کرد
بی وداع ما سفر کردن نه از آداب بود
می توانستیم آخر همتی همراه کرد ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۷۳
... می شود صایب به اندک جنبشی پا در رکاب
هر که چون نخل خزان برگ سفر آماده کرد