گنجور

 
صائب تبریزی

شورش سودا مرا از قید تن آزاده کرد

از سر خم خشت را آواره جوش باده کرد

کم نشد چون غنچه گل برگ عیش از خانه اش

هر که از گلشن قناعت با دل نگشاده کرد

خاکساری سایه را باشد حصار عافیت

چرخ نتواند ستم بر مردم افتاده کرد

بر لبش از مهر تابان مهر خاموشی زدند

صبح از نقش کواکب تا ورق را ساده کرد

دامن افتادگی از کف مده کاین کیمیا

از برای سربلندان خاک را سجاده کرد

پشت بر دیوار دادم تا نظر کردم که بحر

از صدف گهواره در یتیم آماده کرد

می شود صائب به اندک جنبشی پا در رکاب

هر که چون نخل خزان برگ سفر آماده کرد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

هر که چون آب روان آیینه خود ساده کرد

سرو را چون بندگان در پیش خود استاده کرد

کی به گرد من رسد مجنون، که کوه و دشت را

دور باش وحشت من از غزالان ساده کرد

نغمه رنگین نبرد از جای خود زهاد را

[...]

اسیر شهرستانی

چشمت از هر گردشی بزم دگر آماده کرد

عکس رویت شیشه آیینه را پر باده کرد

نسخه بینایی‌ای می‌خواست بهر روزگار

مصلحت بینی که لوح خاطرم را ساده کرد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه