گنجور

 
صائب تبریزی

عشق است که اکسیر بقا خاک در اوست

از هر دو جهان سیر شدن ماحضر اوست

عشق است همایی که سعادت نظر اوست

افشاندن بال از دو جهان بال و پر اوت

هر چند ندارد صدف آن گوهر نایاب

هر دل که شود آب، محیط گهر اوست

هر چند که در رخنه دل گوشه نشین است

گردون یکی از حلقه به گوشان در اوست

هر چند که چون سرو روان میوه ندارد

امید جهان سایه نشین شجر اوست

هر چند که دل قطره خونی است ازین بحر

سرسبزی افلاک ز آب گهر اوست

دستی که در آغوش هوس حلقه نگردد

گستاخ تر از زلف به موی کمر اوست

از سینه هر کس شنوی ناله زاری

از خویش برون آی که آواز در اوست

بی عشق، دل از هر دو جهان سرد نگردد

این فیض ز تأثیر نسیم سحر اوست

از حوصله هر دو جهان، گرد برآرد

این نشأه که در ساغر اول نظر اوست

مویی که شود سلسله گردن شیران

در حلقه زنار میانان کمر اوست

هر تار ز پیراهن فانوس کمندی است

گستاخی پروانه نه از بال و پر اوست

در بیخودی آویز که در عالم هستی

سود دو جهان در سفر بی خطر اوست

صائب خبر یوسف گم کرده خود را

از بی خبری پرس که صاحب خبر اوست

 
 
 
ابوسعید ابوالخیر

از دوست پیام آمد کاراسته کن کار

مهر دل پیش آر و فضول از ره بردار

اینست شریعت

اینست طریقت

محمد بن منور

از دوست پیامآمد کاراسته کن کار

اینست شریعت

مهر دل پیش آر و فضول از ره بردار

اینست طریقت

سید حسن غزنوی

بر صفحه ملک از تو و رای تو نشان باد

بر روی مه چارده چندان که نشان است

عطار

از بهر خود ایوان و سرا خواست که سازد

قصری ز بشر ساخت

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مولانا

خندید جهان از نظر و رحمت عامش

بس کن، که به ترجیع بگوییم تمامش

هر عشوه که دربان دهدت دفع و بهانه‌ست

گوید: « که برو » هیچ مرو، شاه بخانه‌ست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه