سفر اهل شوق در وطن است
خلوت اهل دل در انجمن است
عندلیبی که در خیال گل است
هر کجا غنچه می شود چمن است
خنده هر چند کم بود، در وقت
خانه پرداز محنت کهن است
غم یکساله را به باد دهد
خنده گل اگر چه یک دهن است
رخنه اش سد باب طوفان است
عشق، خضر سفینه بدن است
سخن عشق با خرد گفتن
بر رگ مرده نیشتر زدن است
آفتابی است بی زوال، سخن
مغربش گوش و مشرقش دهن است
یوسف شرمگین معنی را
لفظ نازک به جای پیرهن است
مغز گردد در استخوانش نال
چون قلم هر که عاشق سخن است
بر زبان قلم نیاید راست
آنچه از شوق در ضمیر من است
بر بزرگان مشو به حلم دلیر
سپر آفتاب، تیغ زن است
ایمن از گوشمال دوران است
هر که صائب به حال خویشتن است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زین نمط هر سخنکه آن من است
به حقیقت طراز هر سخن است
من چه میگویم این چه گفت من است
کهآبم از ابر و دُرم از عدن است
همه را نیست، گرچه جان و تن است
جان معنی، که در تن سخن است
راه ایشان ورای جان و تن است
در یم عشقشان نه ما نه من است
صبح در نفس خویش پیلتن است
با طلایه سپاه تیغزن است
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.