گنجور

 
سعدی

ما دل دوستان به جان بخریم

ور جهان دشمن است غم نخوریم

گر به شمشیر می‌زند معشوق

گو بزن جان من که ما سپریم

آن که صبر از جمال او نبود

به ضرورت جفای او ببریم

گر به خشم است و گر به عین رضا

نگهی باز کن که منتظریم

یک نظر بر جمال طلعت دوست

گر به جان می‌دهند تا بخریم

گر تو گویی خلاف عقل است این

عاقلان دیگرند و ما دگریم

باش تا خون ما همی ریزد

ما در آن دست و قبضه می‌نگریم

گر برانند و گر ببخشایند

ما بر این در گدای یک نظریم

دوست چندان که می‌کُشد ما را

ما به فضل خدای زنده‌تریم

سعدیا زهر قاتل از دستش

گو بیاور که چون شکر بخوریم

ای نسیم صبا ز روضهٔ انس

برگذر پیش از آن که درگذریم

تو خداوندگار باکرمی

گر چه ما بندگان بی‌هنریم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل ۴۳۸ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۴۳۸ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سنایی

خیز تا می خوریم و غم نخوریم

وانده روز نامده نبریم

تا توانیم کرد با همه کس

رادمردی و مردمی سپریم

قصد آزار دوستان نکنیم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
همام تبریزی

به که نام مثال خود نبریم

وز خیال و مثال درگذریم

کمال خجندی

گر گذاری که با تو در نگویم

خاک پایت به چشم ها بخریم

تا ببوسیم آستان ترا

حلقه حلقه نشسته گرد دریم

گر غرامت ستانی از انصاف

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه