گنجور

 
مولانا

برخیز تا شراب به رطل و سبو خوریم

بزم شهنشه‌ست نه ما باده می خریم

بحری است شهریار و شرابی است خوشگوار

درده شراب لعل ببین ما چه گوهریم

خورشید جام نور چو برریخت بر زمین

ما ذره وار مست بر این اوج برپریم

خورشید لایزال چو ما را شراب داد

از کبر در پیاله خورشید ننگریم

پیش آر آن شراب خردسوز دلفروز

تا همچو دل ز آب و گل خویش بگذریم

پرخواره‌ایم کز کرم شاه واقفیم

در شرب سابقیم و به خدمت مقصریم

زیرا که سکر مانع خدمت بود یقین

زین سو چو فربهیم بدان سوی لاغریم

نوری که در زجاجه و مشکات تافته‌ست

بر ما بزن که ما ز شعاعش منوریم

بس گرم و سرد شد دل از این باده چون تنور

درسوزمان چو هیزم تا هیچ نفسریم

چون شیشه فلک پر از آتش شده‌ست جان

چون کوره بهر ما که مس و قلب یا زریم

ای گلعذار جام چو لاله به مجلس آر

کز ساغر چو لاله چو گل یاسمین بریم

خوش خوش بیا و اصل خوشی را به بزم آر

با جمله ما خوشیم ولی با تو خوشتریم

ای مطرب آن ترانه تر بازگو ببین

تو تری و لطیفی و ما از تو ترتریم

اندرفکن ز بانگ و خروش خوشت صدا

در ما که در وفای تو چون کوه مرمریم

آن دم که از مسیح تو میراث برده‌ای

در گوش ما بدم که چو سرنای مضطریم

گرچه دهان پر است ز گفتار لب ببند

خاموش کن که پیش حسودان منکریم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۱۷۰۶ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
امیر معزی

جانا کجا شدی‌ که ز بهر تو غم خوریم

هر ساعت از غمان تو آشفته دل‌تریم

لیلی دیگری تو به خوبی و دلبری

ما در غم فراق تو مجنون دیگریم

ما را به عشقت اندر بیکار شد دو دست

[...]

سعدی

بگذار تا مقابل روی تو بگذریم

دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم

شوق است در جدایی و جور است در نظر

هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم

روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست

[...]

اوحدی

دیریست تا ز دست غمت جان نمی‌بریم

وقتست کز وصال تو جانی بپروریم

نه‌نه، چه جای وصل؟ که ما را ز روزگار

این مایه بس که: یاد تو در خاطر آوریم

آن چتر سلطنت، که تو در سر کشیده‌ای

[...]

کمال خجندی

بگذار تا به گلشن روی تو بگذریم

در باغ وصل از گل روی تو برخوریم

باشد اسیر چشم گدایان پادشاه

بردار پرده تا که رخت سیر بنگریم

کوری دیده گو بشکن حور پای ما

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از کمال خجندی
حافظ

بگذار تا ز شارع میخانه بگذریم

کز بهر جرعه‌ای همه محتاج این دریم

روز نخست چون دم رندی زدیم و عشق

شرط آن بود که جز ره آن شیوه نسپریم

جایی که تخت و مسند جم می‌رود به باد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه