گنجور

 
سعدی

عمرها در پی مقصود به جان گردیدیم

دوست در خانه و ما گرد جهان گردیدیم

خود سراپرده قدرش ز مکان بیرون بود

آن که ما در طلبش جمله مکان گردیدیم

همچو بلبل همه شب نعره زنان تا خورشید

روی بنمود چو خفاش نهان گردیدیم

گفته بودیم به خوبان که نباید نگریست

دل ببردند و ضرورت نگران گردیدیم

صفت یوسف نادیده بیان می‌کردند

با میان آمد و بی نام و نشان گردیدیم

رفته بودیم به خلوت که دگر می نخوریم

ساقیا باده بده کز سر آن گردیدیم

تا همه شهر بیایند و ببینند که ما

پیر بودیم و دگرباره جوان گردیدیم

سعدیا لشکر خوبان به شکار دل ما

گو میایید که ما صید فلان گردیدیم

 
 
 
غزل ۴۳۶ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۴۳۶ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سعدی

عمرها در پی مقصود به جان گردیدیم

دوست در خانه و ما گرد جهان گردیدیم

خود سراپردۀ قدرش ز مکان بیرون بود

آن که ما در طلبش کون و مکان گردیدیم

صورت یوسف نادیده صفت می‌کردند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه