غم زمانه خورم یا فراق یار کشم؟
به طاقتی که ندارم کدام بار کشم؟
نه قوتی که توانم کناره جُستن از او
نه قدرتی که به شوخیش در کنار کشم
نه دست صبر که در آستین عقل برم
نه پای عقل که در دامن قرار کشم
ز دوستان به جفا سیرگَشت مردی نیست
جفای دوست، زنم گر نه مردوار کشم!
چو میتوان به صبوری کشید جور عدو
چرا صبور نباشم که جور یار کشم
شراب خورده ساقی ز جام صافی وصل
ضرورت است که درد سر خمار کشم
گلی چو روی تو گر در چمن به دست آید
کمینه دیده سعدیش پیش خار کشم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
با این طاقتی که ندارم، کدام بار را بکشم؟ غم ِ زمانه را بخورم یا فراق ِ یار را تحمل کنم؟
نه زور و قوّت دارم که بتوانم از او کناره جویی کنم، نه این قدرت و توان را دارم که با ناپاکی و شوخی او را در آغوش بگیرم
نه صبوری دارم که بتوانم به عقل خودم رجوع کنم، نه عقلی دارم که آرام و قرار گیرم. دست در آستین بردن و پای در دامن کشیدن کنایه از جایی نشستن و کناره جستن است.
اگر دوستان به آدم جفا کنند، نامردی است آدم به خاطر این جفای دوست، از دوست سیر شود. چون که دوست باید جفای دوست را تحمل کند. اگر جفای دوست را تحمل نکنم، مرد نیستم. (زن هستم!)
وقتی که میتوان در برابر ِ ستم و جور ِ دشمن صبوری کرد، چرا من در برابر ِ جور ِ یار صبور نباشم؟
وقتی که از دست ِ ساقی از جام ِ صافی و زلال ِ وصل شراب نوشیده ام (وصال را چشیده ام) لاجرَم و ضروری است که پس از نوشیدن ِ شراب ِ وصل، سردرد ِ پس از نوشیدن ِ شراب و خُمار ِ فراق را هم تحمل کنم.
اگر چمن یک گل مثل تو دوباره به دست بیاید، دیدهیِ بی ارزش ِ خودم را در مقابل ِ خار ِ آن گل خواهم کشید. مثل ِ تو نخواهد آمد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غم زمانه خورم یا فراق یار کشم
به طاقتی که ندارم، کدام بارکشم؟
مرا که گفت که دست از عنان یار کشم
کشد رقیب رکاب و من انتظار کشم
مرا که هست میسر سبوکشی در دیر
چه لازم است که درد سر خمار کشم
مرا که صبحت داغی همیشه داشتهام
[...]
مژه چو در نمِ اشک جگر فشار کشم
به جلوهگاه خزان طرح صد بهار کشم
به چهره برگ خزانم ولی به دولت عشق
نهشت گریه که خمیازه بر بهار کشم
سواد خوان خط سبز میتواند شد
[...]
بر آن سرم که غم تازه در کنار کشم
ز داغ عشق به دل طرح لاله زار کشم
بسی کشیدم از آسودگی خمار بس است
سری به آن مژه های جگر فشارکشم
ز کوی عشق توان خاک تا به لب مالید
[...]
من آن نیم که بجز بار عشق یار کشم
نیم حمول که جز بار دوست بار کشم
کناره جوی شوم من زباغ کون و مکان
مگر چو جو قد سرو تو در کنار کشم
قرار ما زال نیست غیر جان بازی
[...]
معرفی آهنگهای دیگر
تا به حال ۶۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.