گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

من آن نیم که بجز بار عشق یار کشم

نیم حمول که جز بار دوست بار کشم

کناره جوی شوم من زباغ کون و مکان

مگر چو جو قد سرو تو در کنار کشم

قرار ما ز ازل نیست غیر جان بازی

گمان مدار که من دست از این قرار کشم

نه مردیست گریزان شدن زعرصه عشق

زنی زسر بنهم بار مرد وار کشم

من و تحمل در جور مدعی حاشا

جفای مدعیان از برای یار کشم

چو دست میدهدم نشئه محبت دوست

چه حاجتست که درد سر خمار کشم

گل وصالش آشفته چون بدست افتاد

سزد بباغ اگر منتی زخار کشم

بآان امید که تازد بخاک من روزی

هزار منت از آن ترک شهسوار کشم

اگر غبار در مرتضی بیارد باد

به چشم یک دو سه میلی از آن غبار کشم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

غم زمانه خورم یا فراق یار کشم؟

به طاقتی که ندارم کدام بار کشم؟

نه قوتی که توانم کناره‌ جُستن از او

نه قدرتی که به شوخیش در کنار کشم

نه دست صبر که در آستین عقل برم

[...]

صائب تبریزی

مرا که گفت که دست از عنان یار کشم

کشد رقیب رکاب و من انتظار کشم

مرا که هست میسر سبوکشی در دیر

چه لازم است که درد سر خمار کشم

مرا که صبحت داغی همیشه داشته‌ام

[...]

فیاض لاهیجی

مژه چو در نمِ اشک جگر فشار کشم

به جلوه‌گاه خزان طرح صد بهار کشم

به چهره برگ خزانم ولی به دولت عشق

نهشت گریه که خمیازه بر بهار کشم

سواد خوان خط سبز می‌تواند شد

[...]

حزین لاهیجی

بر آن سرم که غم تازه در کنار کشم

ز داغ عشق به دل طرح لاله زار کشم

بسی کشیدم از آسودگی خمار بس است

سری به آن مژه های جگر فشارکشم

ز کوی عشق توان خاک تا به لب مالید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه