گنجور

 
سعدی

غم زمانه خورم یا فراق یار کشم؟

به طاقتی که ندارم کدام بار کشم؟

نه قوتی که توانم کناره‌ جُستن از او

نه قدرتی که به شوخیش در کنار کشم

نه دست صبر که در آستین عقل برم

نه پای عقل که در دامن قرار کشم

ز دوستان به جفا سیرگَشت مردی نیست

جفای دوست، زنم گر نه مردوار کشم!

چو می‌توان به صبوری کشید جور عدو

چرا صبور نباشم که جور یار کشم

شراب خورده ساقی ز جام صافی وصل

ضرورت است که درد سر خمار کشم

گلی چو روی تو گر در چمن به دست آید

کمینه دیده سعدیش پیش خار کشم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل ۴۰۴ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل ۴۰۴ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

مرا که گفت که دست از عنان یار کشم

کشد رقیب رکاب و من انتظار کشم

مرا که هست میسر سبوکشی در دیر

چه لازم است که درد سر خمار کشم

مرا که صبحت داغی همیشه داشته‌ام

[...]

فیاض لاهیجی

مژه چو در نمِ اشک جگر فشار کشم

به جلوه‌گاه خزان طرح صد بهار کشم

به چهره برگ خزانم ولی به دولت عشق

نهشت گریه که خمیازه بر بهار کشم

سواد خوان خط سبز می‌تواند شد

[...]

حزین لاهیجی

بر آن سرم که غم تازه در کنار کشم

ز داغ عشق به دل طرح لاله زار کشم

بسی کشیدم از آسودگی خمار بس است

سری به آن مژه های جگر فشارکشم

ز کوی عشق توان خاک تا به لب مالید

[...]

آشفتهٔ شیرازی

من آن نیم که بجز بار عشق یار کشم

نیم حمول که جز بار دوست بار کشم

کناره جوی شوم من زباغ کون و مکان

مگر چو جو قد سرو تو در کنار کشم

قرار ما ز ازل نیست غیر جان بازی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه