گنجور

 
صائب تبریزی

مرا که گفت که دست از عنان یار کشم

کشد رقیب رکاب و من انتظار کشم

مرا که هست میسر سبوکشی در دیر

چه لازم است که درد سر خمار کشم

مرا که صبحت داغی همیشه داشته‌ام

چه اوفتاده که دامن ز لاله‌زار کشم

مرا که دست و دل از روزگار سرد شده است

چسان به رشته گهرهای آبدار کشم

مرا که زندگی از آتش است همچون شمع

چرا ز شعله برون رخت چون شرار کشم

ز شوربختی من هر حباب گردابی است

چگونه کشتی ازین ورطه بر کنار کشم

اگر نه خاطر روی تو در میان باشد

به روی آینه دل خط غبار کشم

چو خار خشک سزاوار سوختن شده‌ام

عبث چه منت مشاطه بهار کشم

به مصر رفتم و از مشتری ندیدم روی

متاع آینه خود به زنگبار کشم

به یک نسیم توجه ز خاک بردارم

ز ضعف پا به زمین چند چون غبار کشم

ندیده هجر دل ناز پرورم صائب

عجب نباشد اگر ناله‌های زار کشم

 
 
 
سعدی

غم زمانه خورم یا فراق یار کشم؟

به طاقتی که ندارم کدام بار کشم؟

نه قوتی که توانم کناره‌ جُستن از او

نه قدرتی که به شوخیش در کنار کشم

نه دست صبر که در آستین عقل برم

[...]

فیاض لاهیجی

مژه چو در نمِ اشک جگر فشار کشم

به جلوه‌گاه خزان طرح صد بهار کشم

به چهره برگ خزانم ولی به دولت عشق

نهشت گریه که خمیازه بر بهار کشم

سواد خوان خط سبز می‌تواند شد

[...]

حزین لاهیجی

بر آن سرم که غم تازه در کنار کشم

ز داغ عشق به دل طرح لاله زار کشم

بسی کشیدم از آسودگی خمار بس است

سری به آن مژه های جگر فشارکشم

ز کوی عشق توان خاک تا به لب مالید

[...]

آشفتهٔ شیرازی

من آن نیم که بجز بار عشق یار کشم

نیم حمول که جز بار دوست بار کشم

کناره جوی شوم من زباغ کون و مکان

مگر چو جو قد سرو تو در کنار کشم

قرار ما ز ازل نیست غیر جان بازی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه